نقش کتاب مقدس و ارباب کلیسا در ظهور فمنیسم قسمت 2


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 249
نویسنده : محمد

-3-4-3) مونتسكيو

انتقادات حقوقي از نظام حقوقي كتاب مقدس، هرگز مختص به فمينيست‌ها نبود؛ گرچه آنان مايلند كه اين‌گونه وانمود شود. «مونتسكيوي» فرانسوي(1755-1689) كه از اعضاي دايرةالمعارف و در ابتدا (1731م) فراماسونر بود (رك. دورانت، 1369: ج9، صص395-390) و از جناح معتدل مذهبي اين گروه محسوب مي‌شد، در كتاب «روح القوانين» سخن بسيار عجيبي بيان كرده است؛ وي عامل عدم رشد و توسعه‌ي مسيحيت را نظام حقوقي انعطاف‌ناپذير آن نسبت به زنان دانسته و تحليل كرده است و در مقابل علت پيشرفت اسلام را نظام برتر حقوقي آن درباره‌ي زنان مي‌داند (رك. منتسكيو، 1362: ص434).

 7-3-4-3) ژان ژاك روسو

ژان ژاك روسو[liv] (1778-1712م) فيلسوف فرانسوي، از اصحاب دايرةالمعارف و مرتبط با زنان سالن‌دار بود. وي در مجموعه‌ي آثار خويش با شيوه‌هاي مختلف به مسايل زنان اشاره نموده و راه‌حل‌هايي مبتني بر نگاه اصلاح‌گرايانه مسيحيت سنّتي ارايه نموده است. اين ديدگاه‌ها كه مورد قبول جناح‌هاي سنتي اين گروه نبود، در رساله‌اي به نام «گفتار در منشا عدم مساوات»، ريشه‌هاي نابرابري را در مالكيت خصوصي تحليل كرده (دورانت، 1370: ج10، ص107) و خواهان مساوات قضايي و آموزشي براي زنان و مردان است.

روسو نص صريح و لفظي كتاب مقدس را درباره‌ي زنان نافذ و معتبر مي‌شمرد (همان: ص41) و از اين جهت مورد حمله‌ي شديد دو گروه متضاد قرار مي‌گيرد؛ يكي اصحاب كليسا به دليل نظرات اصلاحي و رد الاهيات كتاب مقدس(همان: صص 245؛ 251) و ديگري فيلسوفان عصر روشنگري مانند ولتر و نيز فمينيست‌ها، به دليل وفاداري روسو به آموزه‌هاي كتاب مقدس درباره‌ي زنان و سرانجام مشاجرات و انتقادات روسو به لامذهبي اصحاب دايرةالمعارف (همان: ص210).

همان‌طور كه ملاحظه گرديد، موارد مذكور تنها براي آشنايي با ميزان ديانت اصحاب دايرةالمعارف گزينش شده است و با مراجعه به منابع معتبر مي‌توان از موارد بسيار زيادي از انحرافات اخلاقي، هرزگي‌ها و روابط نامشروع جنسي تا مرز ازدواج با محارم در نزد اين گروه اطلاع يافت (دورانت، 1370: ج11، ص845 ؛ ج10، ص1225).

اين چنين، جنبش زنان به تدريج و به طور ناخواسته به موضع رويارويي با آموزه‌هاي كتاب مقدس سوق پيدا كرد و در راستاي پيشبرد اهداف خويش به يكي از اين دو راه متوسل گرديد: نخست تفسير و توجيه دل‌خواهانه آموزه‌هاي مسيحيت كه تقريباً غير ممكن بود و ديگري نفي كامل و كنار گذاردن آن؛ از اين رو، در طول تاريخ غرب، مي‌توان نظاره‌گر ادامه‌ي اين دو جريان به طور موازي در كنار هم بود.

5-3) كوئيكرها

«كوئيكرها» يا انجمن دوستان، گروهي صلح‌طلب منشعب از جناح چپ «پيوريتن‌ها»[lv] يا پاك‌دينان پروتستان بودند كه در خلال رياست جمهوري كرامول[lvi] (1658-1653م)، به رهبري جورج فاكس[lvii] (1691-1624م) در انگلستان ظاهر و سركوب شدند (مولند، 1381: ص441).

جورج فاكس در خانواده‌اي پارسا به دنيا آمد و در سال 1643 (به گفته‌ي خود وي) در اثر يك تحول روحي انزوا گزيد و به عبادت و خواندن مكرر كتاب مقدس رو آورد. در سال 1646 مدّعي شد كه عيسي مسيح(ع) با وي سخن گفته است. وي به اتهام الحاد و بر هم زدن مجالس و مراسم آيين كليسايي چندين‌بار محاكمه و زنداني شد. پيروانش را ابتدا «انجمن دوستان»[lviii] خواند و بعدها «فرزندان روشنايي»[lix] ناميد. در جريان يكي از محاكمه‌هاي خويش، به قاضي دادگاه نصيحت كرد كه در برابر كلام خدا با حالت خضوع بلرزد. قاضي به او گفت: من «كوئيكر»[lx] (لرزنده) نيستم. از آن تاريخ به بعد، اعضاي اين انجمن به «كوئيكرها» مشهور شدند. كوئيكرها شايستگي احراز مقام روحاني را براي زنان قايل بودند؛ فلذا شرايط عضويت و شركت در جلسات اين انجمن، براي زنان و مردان به صورت مختلط، يكسان و مجاز بود (گروه نويسندگان، 1353: ج4، ص614) همين امر باعث جذب گسترده‌ي زنان به اين گروه گرديد.

اكثر پيروان كوئيكرها به زندان افتاده و شكنجه‌هاي سختي را متحمل شدند؛ اموالشان مصادره گرديد و به طور كلّي از لحاظ اجتماعي مطرود شدند. به همين جهت بسياري از نويسندگان و الهي‌دانان پروتستان، حاضر نيستند حتي نامي از آن‌ها در كتاب‌هايشان ببرند. در فاصله‌ي سال‌هاي1661 تا 1687 ميلادي، 13 هزار نفر و بنا به قولي 60 هزار نفر از آن‌ها دستگير شدند. از اين تعداد حدود 4 هزار نفر در زندان‌ها به سر بردند و حدود پنج هزار نفر نيز جان سپردند (رك. دورانت، 1368: ج8، صص244؛ 309 ؛ 311 ؛ 489) كوئيكرها با انكار شعاير مقدس و هرگونه اعمال ديني و شريعت فقهي، راه افراط را پيمودند؛ كليسا را بت‌خانه دانسته و هرگونه وعظ و مراسم آن را كفرآميز تلقي كردند. انجيل كوئيكرها نور باطني و دروني آن‌ها بود كه از طريق تجربه‌هاي عرفاني حاصل مي‌شد. شركت‌كنندگان در جلسات، ساعت‌ها به حالت سكوت مطلق مي‌نشستند تا نور الهي بر آن‌ها تابيده و مشمول لطف ربوبي گردند. مرام آنان شباهت زيادي به آداب فراماسون‌ها داشت. اعضاي اين گروه، فقط با هم‌كيشان خود حق ازدواج داشتند؛ از تجارت برده منع شده و در صورت اشتغال، از انجمن اخراج مي‌گرديدند. كوئيكرها در تصويب قانون منع تجارت برده، در پارلمان انگليس در سال 1807، بسيار مؤثر بودند. اين نهضت در سال 1654م، توسط دو زن در لندن معرفي شد و سپس به ايرلند، آمريكاي شمالي و هلند راه يافت.

«ويليام پين»[lxi] از اعضاي كوئيكر، فرزند يك درياسالار انگليسي بود كه در سال 1682 با مجوز دولت انگليس به اتفاق چند كوئيكر وارد يكي از ايالات شرقي آمريكا شد[lxii] و آن ايالت را «پنسيلوانيا»[lxiii] ناميد و بر اساس اصول كوئيكر‌ها، آن را اداره نمود و مركز آن را «فيلادلفيا»[lxiv] به معني محبت نام نهاد. فيلادلفيا در حقيقت به آرمان‌شهر كوئيكر‌ها تبديل شد و از آن زمان تاكنون جمعيت اصلي كوئيكرها در آن‌جا مستقر مي‌باشد.

نكته‌ي مهم و قابل توجه اين است كه اعضاي اين گروه با اصحاب دايرةالمعارف و زنان سالن‌دار ارتباط و همكاري نزديكي داشتند؛ به طوري‌كه گفته مي‌شود، پنسيلوانيا به قبله‌گاه و آرزويي خيال‌انگيز براي ولتر بدل شد و او تا پايان عمر، حسرت اين سفر را مي‌خورد (دورانت، 1369: ج 9، صص279؛ 530).

با ورود كوئيكرها به آمريكا، زمينه و بستر مناسب براي رشد و توسعه‌ي انديشه‌هاي ضد برده‌داري و دفاع از حقوق زنان و هم‌چنين فمينيسم مذهبي با صبغه‌ي كوئيكري فراهم گرديد. از اين‌جا نيز مي‌توان دريافت كه چه نسبتي ميان جنبش زنان اروپا و آمريكا وجود داشته و تأخير يك قرنه‌ي آن نيز از چه جهت بوده است. ضمن اين‌كه روشن مي‌شود فمينيسم امريكايي، خودجوش نبوده و جنبه‌ي وارداتي داشته است. شكست دموكراسي در آمريكا به واسطه تقلب و فريبكاري‌هاي فراوان جناح‌هاي رقيب سرمايه‌داري، نسبت رأي دهندگان مرد آمريكايي را از 80% در سال 1885م. به 50% در سال 1924 تقليل داد (دورانت، لذات فلسفه، 1369: ص338). همين امر سياست‌گذاران و دولتمردان آمريكايي را به فكر بهره‌برداري از جامعه زنان انداخت؛ زيرا با ورود زنان به صحنه‌هاي انتخابات حدود 8 ميليون رأي به كل آرا افزوده مي‌شد.

به اقرار بعضي از مورخان، مانند «آندره موروا»ي امريكايي، تصويب لايحه‌ي حق رأي زنان در سال 1920 در امريكا به اراده‌ي دولت وقت و همراه با تبليغات فراوان براي بر هم زدن معادلات انتخاباتي به نفع يكي از دو جناح جمهوري‌خواه و دموكرات صورت گرفت (موروا، بي‌تا: ص632). نكته‌ي قابل تأمل ديگر، توجه به پروسه‌ي سيرتحول نزولي مذهب كاتوليك سنتي و حذف تدريجي شاخ و برگ‌هاي آن از مرحله‌ي حذف رهبري روحانيت پاپ تا مرحله‌ي ظهور پروتستانتيسم و تكيه بر كتاب مقدس و سپس حذف تدريجي كتاب مقدس است.

در اين راستا و با توجه به انتقاداتي كه در مورد ادبيات كتاب مقدس از قبيل مذكر‌گرايي و نگاه تبعيض‌آميز به زنان مطرح گرديد، در امريكا نيز رهبران جنبش زنان دست به تفسير و بازسازي معنايي كتاب مقدس زدند؛ از جمله آن‌ها «اليزابت كدي[lxv] استانتون[lxvi]» است كه به اتفاق «سوزان. ب. آنتوني»[lxvii] در سال 1869 انجمن ملي طرفداران حق رأي را تشكيل داد و كتاب «انجيل زنان» را كه تفسير فمينيستي بر بخش‌هايي از كتاب مقدس بود، در سال 1895 تأليف نمود. وي در مقدمه‌ي كتابش چنين نوشت:

«قانون شرع و قانون مدني، كليسا و دولت، كشيشان و قانون‌گذاران، احزاب سياسي و فرق مذهبي همه به ما آموخته‌اند كه زن بعد از مرد، از مرد و براي مرد، موجودي پست و تابع مرد آفريده شده است. سبك‌ها، شكل‌ها، تشريفات و رسوم جامعه، آيين‌ها و انضباط كليسا، همه از اين انديشه ناشي مي‌شوند...» (گيدنز، 1373: ص500).

 

4) رويكرد ضد ديني پيشگامان فمينيسم

بررسي گرايشات و رويكرد‌هاي مكتب‌هاي فمينيستي معاصر به دين، بر اساس مباني فكري، كلامي و فلسفي آن‌ها بسيار دشوار است. گروهي از حيث زبان‌شناختي و ادبي به تحليل و نقد گرايش جنسيتي ادبيات كتاب مقدس پرداخته؛ دسته‌اي از منظر حقـوقي، سـياسي و جـامعه‌شـناختي؛ جمعي بـا نـگرش فلسفي، معرفـت‌شناختي و روان‌شناختي و عده‌اي از بُعد تاريخي و بررسي اعتبار متون و اسناد آن و جماعتي با بينش علمي و تجربي به تجزيه و تحليل آموزه‌هاي كتاب مقدس پرداخته‌اند كه در اين مجال اندك و با عنايت به پيوند و رديابي بازتاب انديشه‌هاي مذكور و مؤثر بر تفكر و بينش فمينيست‌هاي معاصر، تنها به ذكر سه نمونه اكتفا مي‌شود:

 1-4) جان استوارت ميل

«استوارت ميل»[lxviii] فيلسوف انگليسي (1873-1806م) پروتستان‌گرا، در اثر فمينيستي بسيار مشهور خود، «انقياد زنان»، به دو آموزه‌ي مسيحي از منظر حقوقي با زيركي انتقاد مي‌كند. وي وجوب تمكين زن از شوهر را بردگي كامل و برخلاف نص صريح كتاب مقدس (نك. رساله‌ي پولس به افسسيان، باب 5، آيه‌ي 22) دانسته و مي‌گويد:

ـ «به عقيده‌ي من، اصلي كه روابط اجتماعي ميان زن و مرد را تنظيم مي‌كند و بر مبناي آن، يك جنس تحت انقياد قانوني جنس ديگر قرار مي‌گيرد، از اساس نادرست است و بايد به جاي اين اصل، اصل ديگري نشاند» (ميل، 1379: ص1).

ـ «ازدواج عملاً تنها بردگي است كه قانون ما آن را به رسميت مي‌شناسد» (همان: ص126).

ـ «البته ترديدي نيست كه كليسا چنين دستوري داده است؛ اما دشوار است چنين دستوري را از مسيحيت بدانيم. مي‌گويند پولس قديس گفته است: زنان، از شوهران خود اطاعت كنيد؛ اما هم او گفته است: بردگان، از اربابان خود اطاعت كنيد» (همان: ص71).

ميل با به كارگيري عبارات مبهم و دو پهلو از رويارويي مستقيم با كليسا و جامعه‌ي ديندار عصر خود طفره رفته و گاهي در قالب ستايش از مسيحيت، عقايد خود را تبليغ مي‌نمايد؛ بدون آن‌كه مدركي ارايه دهد. وي مي‌نويسد:

«فلسفه و دين به جاي اين‌كه بر خودپرستي مردان لگام زنند، به طور كلي به دفاع از آنان برمي‌خيزند و هيچ چيز اين نقص را مهار نمي‌كند؛ مگر اعتقاد به برابري همه‌ي انسان‌ها كه نظريه‌ي مسيحيت است؛ ولي مسيحيت هيچ‌گاه آن را آموزش نمي‌دهد و افزون بر اين، نهادهايي را كه بر برتري يك انسان بر انسان ديگر بنياد گرفته‌اند، مقدس مي‌شمرد» (همان: ص66).

محور اصلي ديگري كه ميل در اين كتاب در نظر دارد، تأكيد بر حق رأي زنان و مشاركت آنان در پارلمان و حق تحصيل و آموزش آنان است. وي مي‌گويد: «در همين اواخر، هزاران زن به رهبري زنان برجسته‌اي كه در جامعه شهرت و اعتبار دارند، از پارلمان خواسته‌اند كه از حق رأي برخوردار شوند. خواست ديگر زنان كه بي‌ترديد دروازه‌هاي موفقيت را به روي آنان خواهد گشود، اين است كه هم‌چون مردان به تحصيل بپردازند» (همان: ص20). ميل نقش و اهتمام زنان انگليسي را در دعوت از همسران خود به تغيير آيين مذهبشان (از كاتوليك به پروتستان) مورد تأييد و تحسين قرار مي‌دهد (همان: ص138).

دولت و كليساي كاتوليك با استناد به كتاب مقدس (نك. رساله‌ي اول پولس رسول به قرنتيان، باب 14، آيه‌ي 36-34) كه زنان بايد حتي در كليسا سكوت كنند و نيز حق آموزش در خارج از خانه را ندارند، با نظر ميل مخالفت مي‌كردند. ميل در مقابله با آن‌ها اشكالات حقوقي ديگري نيز مطرح مي‌كند؛ مانند مخالفت با حق تنفيذ رأي پدر در عقد دختر باكره كه در تناقض آشكار با حكم شريعت مسيحي است (همان: ص45).

نكته‌ي قابل تأمل ديگري كه در كتاب كم حجم ميل به چشم مي‌خورد، تمجيد وي از شخصيت علمي، اجتماعي و سياسي مادام دوستال در دو مورد مي‌باشد كه تعلق خاطر وي را به زنان سالن‌دار و اصحاب دايرةالمعارف مي‌رساند (همان: ص38 ؛ 109). ميل براي جلب توجه زنان به ادعاهاي غير واقعي روي آورده و آنان را در امر شناخت برتر از مردان دانسته و به تفوق قدرت شهود ادراكي براي زنان قايل شده است (همان: ص89). وي هم‌چنين در باب وظايف زنان، محدوديت‌هايي را پذيرفته و به طور تلويحي از آن‌ها حمايت كرده است (همان: ص74).

2-4) برتراند راسل

«راسل»[lxix] فيلسوف و رياضي‌دان معروف انگليسي (1969-1872) است كه حدود شصت و سه اثر در زمينه‌هاي گوناگون بر جاي گذاشته است. سه اثر را تحت عناوين «زناشويي و اخلاق» در سال 1929، «دين و علم» در سال 1935 و «چرا مسيحي نيستم» در سال 1957، به طور اختصاصي درباره‌ي دين نگاشته و مواضع انتقادي خود را درباره‌ي آموزه‌هاي مسيحيت به ويژه در مورد زنان در آن‌ها تبيين كرده است. در ميان اين سه اثر، كتاب «زناشويي واخلاق» در سال 1950م، به عنوان مهم‌ترين اثر فمينيستي در دفاع از حقوق زنان، برنده‌ي جايزه‌ي نوبل شد. راسل در هر سه كتاب تقريباً مطالب مشابهي را درباره‌ي زنان مطرح مي‌كند؛ به لحاظ اهميت كتاب «زناشويي و اخلاق» تنها به بررسي اين اثر اكتفا مي‌شود.

راسل در دفاع از آزادي و حقوق زنان، تفكر انتقادي و آراي ابتكاري خويش را به طور مبسوط ارايه مي‌دهد. وي ضمن حمايت صريح از انديشه‌هاي مري وولستون كرافت و جان استوارت ميل (رك. راسل، 1357: ص79) و انقلاب كبير فرانسه (همان: ص75) و وابستگي خود به حلقه‌ي فكري آن‌ها، انتقادات سختي را بر آموزه‌هاي كتاب مقدس و كليسا در دو حوزه‌ي حقوق و اخلاق وارد ساخت. به اعتقاد وي، نظام حقوقي و اخلاقي مسيحيت درباره‌ي زن، ناقص، ناكارآمد، جانبدارانه و تحقيرآميز بوده و به گونه‌اي طراحي و تدوين شده است كه سلامت رواني و اخلاق اجتماعي، خانوادگي و فردي را تهديد نموده و آن را به مخاطره مي‌اندازد.

راسل در فصل سوم كتاب خود، تحت عنوان «نظام‌هاي پدرسالاري»، ضمن نقل آياتي از «تورات» (كتاب ميكاه نبي، باب هفتم، آيه 7-6) و «انجيل» (انجيل متي، باب دهم، آيه‌ي 35 و 36): «زيرا كه آمده‌ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خويش و عروس را از مادرشوهرش جدا سازم و دشمنان شخص، اهل خانه‌ي او خواهند بود»، كتاب مقدس را به تأييد و پشتيباني از تفكر تحكيم قدرت پدر در عهد باستان متهم نموده است (همان: ص29) (صرف‌نظر از ايجاد تفرقه در ميان اعضاي خانواده) وي با آن‌كه فردي بي‌اعتقاد و ملحد بود، در صحت آيات مربوط به زن تشكيك مي‌كند (همان: ص38) و به انتقاد از قداست فرهنگ رياضت‌مآبانه تجرد در مسيحيت سنتي كاتوليك پرداخته (همان: ص49) و اخلاق مسيحي را در هر دو مذهب كاتوليك و پروتستان نارسا و نيازمند به تجديد نظر اساسي مي‌داند (همان: ص57).

به نظر راسل، قانون تحريم طلاق، محروميت از مالكيت براي زنان و سركوبي غرايز جنسـي در شـريعت مسـيحي، همگي جـرم‌زا هستنـد و موجـب سـرخوردگي روانـي، از هم‌پاشيدگي و سستي بنيـان خانـواده (همان: ص168) و اشـاعه‌ي فحشاي پنهـان و آشكار مي‌شوند. يكي از پيشنهادات جالب و ابتكاري راسل براي حل معضل فزوني تعداد زنان انگليسي بر مردان و جلوگيري از فحشا، ازدواج آزمايشي يا موقت بود (همان: ص151). وي براي اصلاح نژاد بشر، طرح‌هايي مانند عقيم ساختن، لقاح مصنوعي، جلوگيري از بارداري و سياست‌گذاري نژادي و اعمال دخالت دولت و ... را بيان نموده است (همان: ص237).

راسـل در دو زمينه بـه روحانيون و مقامات كليسايي انتقاد كـرده اسـت؛ نخست به سخنان ناصواب و تلخ بزرگان مسيحي و قديساني كه از زنان به نماد شر، ام‌الفساد، دروازه‌ي جهنم، موجودي شيطاني، اغواگر و ... ياد كرده‌اند (همان: ص60) و خاطره‌ي تلخ آن براي هميشه در حافظه‌ي تاريخ باقي مانده است و ديگر به فساد اخلاقي، نفاق و رسوايي‌هاي جنسي رهبران مسيحي در درون كليساها و صومعه‌ها اشاره كرده است (همان: ص64).

راسـل در بـاب طلاق، ضمن برشمردن مبـاني غيـرعقلاني و غيـرمنطقي نگرش كاتوليك‌ها و پروتستان‌ها براي كنترل و تعديل ميزان طلاق، روابط نامشروع جنسي را براي مردان و چشم‌پوشي از زشتي اين عمل را به زنان سفارش نموده است (همان: ص216). وي در كتاب «چرا مسيحي نيستم؟» بسيار شفاف‌تر مطالب خود را بيان مي‌كند؛ به گونه‌اي‌كه مي‌توان آن را مكمل و تفسيري بر كتاب «زناشويي و اخلاق» وي تلقي نمود.

3-4) سيمون دوبوار

«سيمون دوبوار»[lxx] (1986-1908م) فيلسوف اگزيستانس فرانسوي، از نام‌آورترين رهبران فمينيستي عصر حاضر بود. انديشه‌هاي وي سرچشمه‌ي افكار بسياري از مكتب‌هاي فمينيستي پس از وي مي‌باشد كه در كتاب «جنس دوم» تبلور يافته است. در اين نوشتار صرفاً از منظر ديني و ريشه‌يابي ارتباط عقايد وي با حلقه‌هاي فكري و فلسفي دوره‌هاي ما قبل «جنس دوم» بحث مي‌شود.

دوبوار، از چندين پايگاه به آموزه‌ها و نهاد دين مي‌تازد؛ نخست ماهيت مسيحيت را بـه طور كلي نسـبت بـه زنـان ظالمانه مي‌انگارد و مي‌نويسـد: «ايدئولوژي مسـيح در ستم‌كاري بر زنان سهم كمي نداشته است» (دوبوار، 1380: ج1، ص158).

او هم‌چنين مانند سلف پيشين خود، بيشترين انتقاد محوري را متوجه كتاب مقدس به ويژه آيات«سفر پيدايش» درباره‌ي خلقت زن مي‌كند:

ـ «عهد عتيق و عهد جديد، اصل تبعيت زن از مرد را بنا مي‌نهد. مرد از زن ساخته نشده؛ بلكه زن از مرد ساخته شده است» (همان: ج1، ص159).

ـ «تمام اسطوره‌هاي مربوط به آفرينش، از جمله سفر پيدايش كه در خلال مسيحيت در تمدن غربي ادامه يافته است، اين اعتقاد را كه براي جنس نر با ارزش به شمار مي‌رود، بيان مي‌كنند: حوا، هم‌زمان با مرد آفريده نشده است؛ نه از جوهري متفاوت ساخته شده و نه از همان گلي كه براي ساختن آدم مورد استفاده قرار گرفته است؛ بلكه از پهلوي نخستين موجود نر بيرون كشيده شده است. تولدش هم اقدامي مستقل نبوده است. خداوند زن را به خودي خود و به قصد آفرينش او و براي اين‌كه متقابلاً از طرف او مورد پرستش قرار گيرد، نيافريده است؛ بلكه زن را وقف مرد كرده است؛ براي آن‌كه آدم را از تنهايي خود برهاند، زن را به او بخشيده است. آغاز و پايان زن در شوهر اوست. زن به مثابه غير اصلي و مكمل مرد است. به اين ترتيب به مثابه طعمه‌اي ممتاز جلوه مي‌كند» (همان: ج 1، ص 239).

شايان توجه است كه موضوع خلقت زن به مناسبت‌هاي مختلف، حدود 17 بار در سرتاسر كتاب «جنس دوم» تكرار شده است.

نفرين‌شدگي زن در كتاب مقدس، موضوع ديگري است كه وي بارها متعرض آن شده و ذهن خود را بدان مشغول ساخته است؛ چنان‌كه مي‌نويسد: «نصيب و قسمت زن همين است. نفرين كتاب مقدس، مرد را در اين عقيده پا برجا مي‌دارد. درد‌هاي آبستني اين غرامت سنگين تحميل شده به زن در ازاي لذتي كوتاه و نامطمئن، حتي موضوع شوخي‌هاي بسياري شده است» (همان: ج 2، ص 145).

در همين راستا، ناپاكي و عدم طهارت زن مطلب ديگري است كه براي دوبوار قابل هضم و درك نبوده و آن را يك «تابو» و نماد خرافي مي‌پندارد و مي‌گويد:

ـ «در سفر لاويان (باب 15، آيه 19 به بعد) خوانده مي‌شود: هر زن كه خون از پيكرش جاري باشد، هفت روز در ناپاكي باقي خواهد ماند. هر كس با او تماس يابد تا شامگاه ناپاك خواهد بود. هر بستري كه اين زن در آن بخوابد، هرشيئي كه زن بر آن بنشيند، ناپاك خواهد بود. هر كس‌كه بستر او را لمس كند و جامه‌هايش را بشويد تا شام‌گاه ناپاك مي‌ماند» (همان: ج 1، ص 249).

دوبوار در مرتبه‌ي بعدي به عبارات و كلمات قديسان و متفكرين بزرگ مسيحي كه مشحون از‌ تعابير فرودستانه نسبت به زنان است، استناد نموده و رنجش بسيار عميق خود را در موارد كثيري اظهار مي‌دارد؛ مثلا اين جمله از ترتولين[lxxi] كه گفت: «زن دروازه‌ي جهنم است» (همان: ج 1، ص 294) يا اين گفته‌ي اوگوستين[lxxii] قديس كه «زن حيواني است كه نه استقامت دارد و نه استوار است» (همان: ج1، ص28) يا پدران كليسايي مي‌گفتند: «براي سلامت قصرها، فاضلاب‌هايي (زنان روسپي) لازم است و مندويل[lxxiii] در اثري همين‌گونه استدلال مي‌كرد» (همان: ج2، صص447؛ 525) و ... را به دفعات با ناراحتي وصف‌ناپذير و كينه‌ي فراوان تكرار مي‌كند.

مؤلف «جنس دوم» از موضع ديگري با آموزه‌هاي اخلاقي مسلم كتاب مقدس به چالش مي‌پردازد. از نظر او هم‌جنس‌خواهي و هم‌جنس‌بازي، ريشه در ضمير رواني زن دارد و به طور طبيعي در آن نهاده شده است. وي مي‌گويد: «گرايش‌هاي هم‌جنس بازي كه به صورت نهفته تقريباً در تمام زن‌ها وجود دارد، آشكار مي‌شود. غالباً اين موضوع آن‌ها را متوجه دخترشان مي‌كند!» (همان: ج 2، ص 479) وي حتي فراتر از اين گام برداشته و ارضاي تمايلات هم‌جنس‌خواهانه را موجب تعادل و سعادت دختران جوان دانسته است و مي‌نويسد: «تجربه‌ي هم‌جنس‌بازي ممكن است شكل عشق واقعي به خود بگيرد. امكان دارد كه اين تجربه در دختر جوان تعادلي چنان سعادت‌بار پديد آورد كه او ميل به تداوم و تكرار آن را داشته باشد و خاطره‌اي حسرت‌آلود از آن حفظ كند» (همان: ج 2، ص 118).

آزادي و رهايي جنسي و محكوميت ازدواج سنتي و به عبارت ديگر توجيه روابط نامشروع از آرمان‌هاي ديگري است كه در سراسر كتاب «جنس دوم» تعقيب مي‌شود. دوبوار مي‌نويسد:

ـ «عشق جسماني در تمام دوران زندگي بشري بايد وظيفه‌اي ضمني و خود مختار را به عهده بگيرد. يعني كه قبل از هر چيز بايد آزاد باشد ... اما ازدواج سنتي، زن را به تعالي پذيرفتن به سوي مرد فرا نمي‌خواند؛ ازدواج، زن را در حالت مقيد و محدود (نگه) مي‌دارد» (همان: ج 2، ص 269).

ـ «ازدواج با محروم كردن زن‌ها از تمام ارضا‌هاي شهواني، با دريغ داشتن آزادي و ويژگي احساس‌هايشان از آن‌ها، با ديالكتيكي ضروري و تمسخر بار، آنان را به سوي زناكاري سوق مي‌دهد» (همان: ج 2، ص 438).

وي به طور صريح از پوچ‌گرايي دفاع كرده، به تبيين فلسفي آن پرداخته و مي‌نويسد: «در حقيقت، زن اگر بخواهد تصميم بگيرد كه كيست، خيلي دچار زحمت مي‌شود.(اين) سؤال، جوابي در بر ندارد. اما علت اين نيست كه حقيقت پنهان خيلي مواج‌تر از آن است كه اجازه دهد حدودش مشخص شود؛ بلكه دليلش اين است كه در اين زمينه، حقيقتي وجود ندارد. فرد داراي وجود چيزي جز آن‌چه مي‌كند، نيست» (همان: ج 1، ص 398 ؛ ج 2، ص 534).

انسان در تعريف انسان‌شناختي دوبوار چيزي جز پيكره‌ي جسماني و مادي نبوده و نيست. وي به طور شفاف چنين بيان مي‌كند: «در حقيقت، مرد نيز مانند زن عبارت از تن است. بنابراين ]داراي[ حالت انفعالي است؛ بازيچه‌ي هورمون‌ها و نوع خودش است؛ طعمه‌ي نگران ميل خودش است و زن نيز مانند مرد، درون تب جسماني خود عبارت از رضايت، هديه، اراده و فعاليت است. آن‌ها ابهام غريب هستي را (كه) به صورت تن در آمده است، هر كدام به شيوه‌ي خاص خود ترجمه مي‌كنند» (همان: ج 2، ص680).

زن آرماني دوبوار، گاه انساني است كه داراي استقلال اقتصادي و عدم وابستگي به مرد باشد كه وي آن رادر نظام‌هاي سوسياليستي مي‌يابد؛ چنان‌كه مي‌نويسد: «فقط در دنيايي سوسياليست است كه زن با دست‌يابي بر يكي (اقتصاد)، ديگري (آزادي) را نيز براي خود تأمين مي‌كند» (همان: ج2، ص620) و در جاي ديگر مي‌گويد: «تصور دنيايي كه در آن زن و مرد مساوي باشند، امري آسان است؛ زيرا اين درست همان چيزي است كه انقلاب شوروي وعده داده بود: زن‌ها كه درست مانند مرد‌ها تربيت شده‌اند...» (همان: ج 2، ص 676).

دوبوار در تناقضي آشكار، در چندين مورد برخلاف مواضع سوسياليستي خود به دفاع از بورژوازي و انقلاب صنعتي تن در داده است و مي‌گويد: «انقلاب صنعتي كه مردان بدان تحقق بخشيده‌اند، زنان امروزي را رهانيده است» (همان: ج1، ص221).

وي در جايي ديگر، زنان هنرپيشه، رقاصه و آوازه‌خوان را طبقه‌ي ممتاز و مستقل واقعي معرفي مي‌كند و با استدلال بسيار سخيف و ضد اخلاقي آن‌ها را مي‌ستايد: «هنرپيشه‌ها، رقاصه‌ها و آوازخوان‌ها مدت سه قرن، تقريباً يگانه زن‌هايي بودند كه در بطن اجتماع، از استقلالي واقعي بهره مي‌بردند و اكنون نيز مقامي ممتاز دارند. در گذشته، هنرپيشه‌ها از طرف كليسا مورد لعن قرار مي‌گرفتند. همان شدت اين سخت‌گيري، همواره به آن‌ها اجازه داده است كه در آداب و عادات، آزادي فراوان داشته باشند. آن‌ها غالباً هم‌عنان با معاشقه‌جويي پيش مي‌روند و مانند روسپيان بخش اعظم روز را در مصاحبت مردان مي‌گذرانند؛ اما چون معاششان را شخصاً تأمين مي‌كنند، معناي هستي خود را در كارشان مي‌يابند و از يوغ مردها مي‌گريزند...، آن‌ها با تحقق بخشيدن به خود به مثابه موجود بشري و به مثابه زن به خود تحقق مي‌بخشند» (همان: ج2، ص 648).

دوبوار از سويي از لحاظ مشرب فلسفي، در دسته‌ي فيلسوفان اگزيستانسياليست الحادي، يعني ژان پل سارتري[lxxiv] (1905ـ1980م) در مقابل اگزيستانسياليست‌هاي دين‌دار و متأله مانند كارل ياسپرس[lxxv] و پل تيليش قرار دارد. بنابراين، بر حسب ديدگاه وي، نظر ملايمي به آموزه‌هاي ديني نمي‌توان داشت و از سوي ديگر، او تعلق فكري خود را به جريانات فكري و فلسفي ما قبل خويش، يعني زنان سالن‌دار (همان: ج1، ص178)، اصحاب دايرةالمعارف (همان: ج1، ص186) و كوئيكر‌ها (انجمن دوستان) (همان: ج1، ص214)، مري وولستون كرافت (همان: ج1، ص221) و جان استوارت ميل (همان: ج1، ص208) با ستايش از مواضع فكري آن‌ها، بيان مي‌دارد. وي حتي از مادام دوستال در موارد فراوان به عنوان زن استثنايي و آرماني خود نام مي‌برد و چنين اظهار مي‌دارد: «مادام دوستال، بعدها، در ميان عاشقان خود به دنبال جواني و زيبايي رفت. زيرا چون بر اثر قدرت روح خود بر مردان مسلط بود، تحسين‌هاي آنان را با غرور مي‌پذيرفت و در ميان بازوان آنان ظاهراً خود را چندان طعمه احساس نمي‌كرد» (همان: ج2، صص 208؛ 333؛ 559).

چنان‌كه ملاحظه شد، دوبوار بر اساس آرايي كه در كتاب «جنس دوم» ارايه داده است، فاقد وحدت انديشه و طرح خاصي براي رهايي زنان است. صرف‌نظر از نقاط ضعف در مباني فلسفي، منابع علمي، تاريخي و حقوقي كه وي در اين اثر از آن‌ها بهره گرفته و دچار آن‌ها شده است و بسيار قابل نقد و بررسي و تأمل است، وي در سراسر«جنس دوم» به شرح ستم‌هايي كه به لحاظ نوع جنسيت در طول تاريخ به ويژه از جانب مذهب بر زنان رفته، مي‌پردازد. او خود را از طرفي مدعي و منجي رهانيدن زنان از انقياد مردان و وابستگي اقتصادي آنان مي‌داند و از سوي ديگر با طرح و قبول نظريه‌ي هم‌جنس‌خواهي، زنان را به طور مضاعف به اسارت نفس‌پرستي و بردگي جنسيت فرا مي‌خواند و با موضع نهيليستي و نفي متافيزيك و دين، آنان را در سراب نااميدي و بدبيني، همراه با سلب هويت انساني، سرگردان و تنها رها مي‌سازد. دوبوار در حالي‌كه بر شعار و تز «زن به مثابه‌ي ديگري» پاي مي‌فشرد، خواهان تعريف مستقلي براي زنان است. از لحاظ گرايش اقتصادي نيز گاه سر بر آستان سوسياليسم و گاه سر بر آستان بورژوازي مي‌سايد. به اعتقاد بسياري از صاحب‌نظران و روان‌شناسان، دوبوار از لحاظ موقعيت روان‌شناختي و روان‌كاوي، داراي تمايلات هم‌جنس‌خواهي و افسردگي شديد بوده است.

اين نوشتار، با بيان سيري اجمالي و تاريخي، خواهان شفافيت بازتاب عيني و تجربي كاركرد كليسا و كتاب مقدس در تحريك و بسيج نيروي جامعه‌ي زنان غربي و جايگاه و نقش آنان در جنبش زنان بوده است؛ در بخش آتي اين نوشتار، به بررسي تفسير آموزه‌هاي كتاب مقدس از منظر دانشمندان و متكلمان مسيحي درباره‌ي زنان و سرانجام مقايسه‌ي تطبيقي آن با آموزه‌هاي قرآني و اسلامي پرداخته خواهد شد.

 

فهرست منابع

  • كتاب مقدس
  • آفي براون، رابرت مك: «روح آيين پروتستان»، فريبرز مجيدي، نشر معاصر، چ1، 1382.
  • پالمر، ريچارد: «علم هرمنوتيك»، محمد سعيد حنايي كاشاني، هرمس، چ1، 1377.
  • تيليش، پل: «الاهيات سيستماتيك»، حسين نوروزي، حكمت، چ1، 1381.
  • دوبوار، سيمون: «جنس دوم»، قاسم صنعوي، چ 2، نشر توس، 1380.
  • دورانت، ويل: «تاريخ تمدن، ج1، مشرق زمين گاهواره‌ي تمدن»، احمد آرام و ع. پاشايي و امير حسين آريان پور، چ6، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1378.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، ج2، عصر يونان»، امير حسين آريان‌پور و فتح‌ا... مجتبايي و هوشنگ پير نظر، سازمان انتشارات و مركز آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1367.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، ج6، عصر رنسانس»، فريدون بدره‌اي و سهيل آذري و پرويز مرزبان، انتشارات و مركز آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1368.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، ج8، عصر لويي چهاردهم»، پرويز مرزبان وابوطالب صارمي و عبد الحسين شريفيان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ1، 1386.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن ج9، عصر ولتر»، سهيل آذري، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1369.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، ج10، روسو و انقلاب»، ضياءالدين علايي طباطبايي، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ 2، 1370.
  • دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، ج11، عصر ناپلئون»، اسماعيل دولت‌شاهي و علي اصغر بهرام بيگي، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1370.
  • دورانت، ويل: «لذات فلسفه»، عباس زرياب، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ5، 1369.
  • راسل، برتراند: «زناشويي و اخلاق»، ابراهيم يونسي، نشر انديشه، چ3، 1357.
  • گروه نويسندگان: «تاريخ پيشرفت علمي و فرهنگي بشر»، ناصح ناطق، بنگاه نشر و ترجمه كتاب، چ 1، 1353.
  • گيدنز، آنتوني: «جامعه شناسي»، منوچهر صبوري، نشر ني، چ4، 1373.
  • مشيرزاده، حميرا: «از جنبش تا نظريه‌ي اجتماعي؛ تاريخ دو قرن فمينيسم»، شيرازه، چ1، 1382.
  • مك‌گراث، آليستر: «مقدمه‌اي بر تفكر نهضت اصلاح ديني»، بهروز حدادي، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ1 ،1382.
  • منتسكيو: «روح القوانين»، علي اكبر مهتدي، چ8، امير كبير، 1362.
  • موروا، آندره: «تاريخ امريكا»، نجف قلي معزي، اقبال، بي‌تا.
  • مولند، اينار: «جهان مسيحيت»، محمد باقر انصاري و مسيح مهاجري، اميركبير، چ2، 1381.
  • موليرآكين، سوزان: «زن از ديدگاه فلسفه‌ي سياسي غرب»، نوري زاده، قصيده سرا، چ1، 1382.
  • ميشل، آندره: «جنبش اجتماعي زنان»، هما زنجاني زاده، نشر نيكا، مشهد، 1372.
  • ميل، جان استوارت: «انقياد زنان»، علاالدين طباطبايي، هرمس، چ1، 1379.
  • ويور، مري جو: «در آمدي به مسيحيت»، حسن قنبري، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ 1، 1381.
  • يولوويد، ژنو: «عقل مذكر»، محبوبه‌ي مهاجر، نشر ني، چ1، 1381. 




:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , فمنیسم ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا ملکوت و آدرس tamalakoot.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 164
بازدید هفته : 285
بازدید ماه : 283
بازدید کل : 12692
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com