نقش کتاب مقدس و ارباب کلیسا در ظهور فمنیسم قسمت 4


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 190
نویسنده : محمد

 

قسمت چهارم 

 

چنان‌كه در قسمت‌هاي پيشين (اول و دوم) اين نوشتار اشاره شد، مقصد نهايي از اين سلسله گفتار‌ها پاسخگويي به اين سؤال است كه: «علل پيدايش جنبش زنان در اروپا و آمريكا چيست؟» از منظر نوشتار فوق نهضت زنان محصول واكنش منفي و طبيعي زنان غربي در برابر آموزه‌هاي ديني زن ستيز مسيحيت است. براي اثبات و تأييد نظريه مذكور از چندين روش كلي مي‌توان مدد جست:

1-تحليل تاريخي مواضع و سياست‌هاي تجربي و عملي سركوب‌گرانه اصحاب كليسا يا كارنامة سياه استبداد و كشتار دولت‌هاي مسيحي عليه زنان در سرتاسر ادوار تاريخ اروپا و مناطق مسيحي نشين كه شرح اجمالي آن در بخش اول از اين مجموعه مباحث گذشت.

2-روش ديگري كه به تقويت و تأييد دلايل گزينش اين تئوري خواهد انجاميد، اثبات اين اصل مهم و اختصاصي است كه: «ظلم به زنان در مسيحيت از پشتوانة كاملاً تئوريك و سامانمند ديني برخوردار است». بدين منظور با بررسي مستقيم جهت‌گيري‌هاي آموز‌ه‌هاي ديني مسيحيت اعم از نظام الاهياتي، اخلاقي و حقوقي بر اساس منابع معتبر شريعت مسيحي مانند كتاب مقدس، آرا و فتاوي قديسين و متكلمين و فلاسفه بزرگ مسيحي، مي‌توان به روح و عمق كينه‌ورزي مسيحيت با جنس مؤنث پي‌برد. به دليل اهميت و گستردگي الاهيات مسيحي و حاكميت ساختاري آن بر دو حوزة ديگر اخلاق و حقوق، مباحث آن با بسط بيشتري شرح داده شده كه بخش‌هاي دوم و سوم اين مجموعه گفتار‌ها را به خود اختصاص داده است. هم‌چنين براي ايجاد زمينه و امكان ارزيابي صحيح و داوري واقعي و جامع نسبت به موقعيت و منزلت زنان در قبل و پس از ظهور فمينيسم در سپهر الاهيات مسيحي، گسترة تاريخي آن از قرون اوليه ميلادي تا عصرحاضر برگزيده شد. بدين لحاظ بخش دوم تنها مواضع الاهياتي دربارة زنان از دورة آغازين تا پايان قرون ميانه را در برگرفت و بخش سوم (تاكنون) به برهة تاريخي از دورة رنسانس تا عصر حاضر مي‌پردازد. اما بررسي جايگاه حقارت‌آميز زن در نظام اخلاقي و حقوقي مسيحيت در بخش چهارم (پاياني) خواهد آمد.

3-آخرين و سومين روشي كه به حقانيت اين تئوري- مبني بر اينكه بستر اصلي جنبش فمينيسم مسيحيت است و بس- منتهي خواهد شد، ارائه مقايسه تطبيقي ميان آموزه‌هاي اسلام و مسيحيت در مورد زنان است كه در بخش چهارم نوشتار ذكر خواهد شد.

 

 

1) زن در الاهيات مسيحي از دوره‌ي رنسانس تا قرن بيستم

در اوايل دوره‌ي رنسانس طرح بعضي از آموزه‌هاي الاهيات مسيحي و به‌طور خاص آموزه‌هاي مربوط به زنان، علاوه بر مجامع آكادميك دانشگاهي، وارد عرصه‌هاي عمومي جديد و غير الاهياتي شد. اين‌گونه فضاسازي همگاني الاهياتي در تاريخ عقايد مسيحيت بي‌سابقه بود. استفاده گسترده از هنرهاي شنيداري و ديداري مانند نقاشي، موسيقي، تئاتر و هنرهاي نمايشي براي القا و تبليغ آموزه‌هاي مربوط به زنان در ايـن دوران بسيـار حيرت‌انگيز و جالب تـوجه است؛ چنان‌كه بزرگ‌ترين شاهكار نقاشي از «ميكل آنژ»[II] (1564- 1475م)، نقاش معروف ايتاليايي، مربوط به داستان خلقت از سفر پيدايش و چگونگي خروج حوا از دنده‌ي آدم است. روش ميكل آنژ پس از وي به سنتي در هنر نقاشي غرب تبـديـل گشت و تا عصر حاضر ادامه يافت. كسانـي ماننـد رافائـل[III] (1520- 1483م) به تقليد از ميكل آنژ معروف‌ترين تابلوي نقاشي خود را به خلقت حوا اختصاص دادند. همه‌ي اين آثار، اكنون در موزه‌هاي معروف جهان نگهداري مي‌شود (‌دورانت، 1368:ج5،صص506؛544).

در زمينه‌ي موسيقـيايي كردن آموزه‌هاي كتاب مقدس، اولين بـار «يوهـان تيل»[IV] (1724- 1646م)، آهنگساز آلماني، نخستين اپراي موسيقي (نمايش آوازي) خود را به نام آدم و حوا در آلمان به روي صحنه برد.

«يوهان سباستيان باخ»[V] (1750- 1685م) نيز آهنگساز و الاهي‌دان معروف آلماني، تمام الاهيات كتاب مقدس را به حالت موسيقايي درآورد و مطالعات و تحقيقات گسترده و عميقي پيرامون آموزه‌هاي مسيحي نمود (دورانت، 1369: ج9، ص 465).

ساحت الاهياتي ديگري كه در دوره‌ي رنسانس شكل گرفت، جريان علمي نقد ادبي و تاريخي كتاب مقدس بود كه ريشه‌ي آن به اواخر قرون وسطا برمي‌گردد.

 

1-1) اراسموس روتردامي

«اراسموس روتر دامي»[VI] هلندي الاصل (1534- 1469م) كتاب مقدس را به زبان يوناني مجدداً ترجمه‌ي دقيقي نمود. دين‌پژوهان و متألهان مجال آن را يافتند تا متن اصلي عهد جديد را با ترجمه‌ي لاتين آن معروف به ترجمه‌ي «وولگات»، مقايسه كنند. محصول اين سنجش و بازبيني به بهاي تضعيف چند آموزه‌ي مهم ديني عليه زنان تمام شد. از جمله‌ي آن‌ها قداست ازدواج، انجام مراسم توبه و عصمت و فياضيت مريم عذرا (ع) بود كه زير سؤال رفت. در ترجمه‌ي قبلي انجيل لوقا (باب اول، آيه 28)، جبرئيل حضرت مريم (ع) را به عنوان منبع فيض و لطف مخاطب قرار داده بود كه پس از اصلاح دقيق و ترجمه‌ي جديد آيه فوق، حضرت مريم صرفاً به عنوان شخصي مطلوب و عادي ترجمه شد (مگ گراث، 1382:ص140).

اراسموس داستان آدم و حوا را با افسانه‌ي «پرومتئوس»[VII] يوناني مي‌سنجيد و به جاي تفسير لفظي كتاب مقدس به روش استعاري و تفسير عقلاني قـائل بود (دورانـت، 1368: ج 6، ص 349) تـا آن كـه در سـال (1854م) در برابر فشـار درخواست مردم عوام، رهبران كليسا و فرانسيس‌ها اين آموزه‌ را مجدداً احيا نمودند؛ به اين مفهوم كه نطفه‌ي مريم عذرا عاري و بري از گناهكاري ذاتي اوليه است؛ زيرا طبق الاهيات مسيحي هر كودكي كه پس از دوران آدم و حوا به دنيا آمده، به آن گناه آلوده بوده است (همان: ج4، ص1004).

مخدوش شدن چهره‌ي آسماني و آرماني مريم (ع) كه تنها الگوي ممكن و ارزشمند براي زنان مسيحي محسوب مي‌شد، از ابعاد و زواياي گوناگون حائز اهميت و قابل بررسي است. توصيه‌ي آباء كليسا (مانند آگوستين) در الاهيات مسيحي به زنان همواره آن بود كه مريم، ترياقي در برابر حوا و خنثي‌كننده‌ي خطاي اوست؛ مريم، حواي دوم و جديد و جبران‌كننده‌ي سابقه‌ي بد حواي نخستين است. ولي درنهايت عرصه‌ي آموزه‌ي مريم شناختي به نااميدي و سرگرداني و بدبيني در ميان زنان انجاميد و حربه‌اي به‌ دست زن ستيزان داد.

در آستانه‌ي نهضت رنسانس و اصلاح تفكر ديني و پيدايش پروتستانتيزم، سردمداران اين تحولات با توجه و تأكيد بر محوريت و اصالت كتاب مقدس در مباحث الهياتي نه تنها گام مؤثري را در مسير بهبود تفسير و تأويل آيات مربوط به زنان برنداشتند، بلكه بر همان روش تفسيري گذشتگان كه همانا دلالت لفظي آيات بود، دو چندان تأكيد نمودند و آموزه‌ي گناه نخستين و خلقت انسان را از جزميات لايتغير الاهيات مسيحي اعلام نموده و تنها در مواردي تفسير نمادين يا استعاري را جايز دانستند (همان: ج6، ص 87).

 

2-1) مارتين لوتر

«مارتين لوتر»[VIII] (1546-1483م) ـ بنيـانگـذار پـروتستانتيزم ـ قائل بـه تفسيـر تحت‌اللفظي كتاب مقدس بود. لوتر، انسان را ذاتاً شرير و مستعد ارتكاب گناه مي‌پنداشت و اين ‌را محصول نافرماني آدم و حوا مي‌دانست كه در اثر از دست دادن مشابهت صفات و مقام انسان به خدا ايجاد شده است. لوتر به سحر و جادو معتقد بود و باور ‌داشت كه ديوان با زنان هم‌بستر مي‌شوند و توصيه مي‌كرد كودكاني را كه از نتيجه اين آميزش به عمل مي‌آيند، در آب خفه كنند و جادوگران را در آتش بسوزانند (همان: ص444). لوتر دعاي درود بر مريم را از فهرست مراسم نيايش كليسا حذف نمود و به جاي آن آياتي از كتاب مقدس را اضافه نمود (مولند، 1381: ص289).

نمونه‌ي ديگر انديشه‌هاي كلامي را در آغاز دوره‌ي رنسانس مي‌توان در اعتراف نامه‌ي رسمي ايمان كه در سال (1560) در پارلمان اسكاتلند تصويب شد، مشاهده نمود. در دومين بند اين اعتراف‌نامه آمده است: «ما اذعان داريم و اعتراف مي‌كنيم كه همين خدا، مرد(آدم ابوالبشر) را آفريده و از او زن (حوا) را به صورت خويش خلق كرده است... آن چنان‌كه بشر (آدم) طبعاً فاقد عيب و نقص بود. زن و مرد از اين مرتبه‌ي كمال و شرافت سقوط كرده‌اند؛ بدين‌سان كه زن (حوا) را مار (شيطان) اغوا كرد و مرد را زن فريفت» (دورانت، 1368: ج6، ص726).

از افكار ارتجاعي شگفت‌انگيز ديگري كه از آموزه‌ي هبوط در اين دوره ناشي شده، دعوت انسان به ناآگاهي به عنوان عامل سعادت بشر است و تقبيح و محكوميت حوا كه با آگاهي طلبي و كنجكاوي خويش موجبات بدبختي نسل بشر را فراهم ساخت.

«هانريش كورنليوس آگريپا»[IX](1487م) در كتاب «در بي‌اعتباري و خودنمايي علوم» اين انديشه را پي‌گيري نموده و چنين توصيه مي‌كند: «هيچ چيزي را ندانستن، بزرگ‌ترين سعادت زندگي است؛ دانش بود كه خوشبختي آدم و حوا را به پايان رساند!» (همان: ص1017).

«هادريان بورلاند»[X] (قرن هفدهم) گناه اصلي آدم و حوا را در نزديكي جنسي آن دو اعلام كرد و نه نزديك شدن آن‌ها به درخت ممنوعه‌ي سيب و تناول نمودن از آن و تقريباً شبيه همان عقايد فرقه قرون وسطايي كاتارها را ترويج مي‌كرد (همان: ج8 ، ص208).

 

3-1) جان ميلتون

مهمترين نويسنده و انديشمند مسيحي عصر روشنگري كه مدافع تئوريك حقوق زنان بود و عمر خويش را در اين مسير صرف كرد، «جان ميلتون»[XI] انگليسي(1674-1608م) فقيه، متكلم، الهي‌دان، شاعر و رمان‌نويس پروتستانتيست بود كه آثار و انديشه‌هاي ديني و اصلاحي او ترجمه و شرح گرديد و به سرعت به سراسر قاره‌ي اروپا و به فراسوي آن- به مرزهاي جغرافيايي فرهنگ جهاني - نفوذ كرد. همه آثار قلمي ميلتون ديني و بسيار متنوع است. ميلتون در زمينه‌ي اصلاح ساختار دروني و اداره‌ي كليسا و سلسله مراتب نظام اجرايي مقامات كليسا و در باب روش تفسير و نقد كتاب مقدس و نيز در حوزه‌ي حكومت و قضاوت و هم‌چنين الاهيات مسيحي آثاري نگاشته و به طور اختصاصي درباره‌ي زنان سه اثر تدوين كرده است. يكي رساله‌اي در باب طلاق است كه از حق طلاق براي زنان بر خلاف آيين كاتوليك دفاع كرده و از ممنوعيت و محدوديت اختيار زنان با استدلالات حقوقي انتقاد نموده است. دو كتاب بسيار مهم ديگر وي مجموعه‌ي منظوم چند جلدي «بهشت‌گمشده» و ديگري « بهشت بازيافته» است كه در قالب شعر و به سبك رمان به تفسير آيات كتاب مقدس درباره‌ي خلقت آدم و حوا و آموزه‌‌هاي گناه اوليه، هبوط و فديه شدن مسيح به طور مبسوط پرداخته است.

بهشت گمشده‌ي ميلتون به الهام و تقليد از كمدي الهي دانته خلق شد و خيلي سريع در زمره‌ي شاهكارهاي ادبي جهان مانند كمدي الهي قرار گرفت.

تمام پيش فرض‌هاي جزمي و اعتقادي ميلتون درباره‌ي زنان در اين كتاب به روشني نمودار است. ميلتون با عنايت به فحواي آيات كتاب مقدس فلسفه خلقت حوا را رفع تنهايي آدم و شكوة او به خدا تفسير مي‌كند و مي‌گويد: «هر يك از حيوانات از هم نوعان خود لذت مي‌برند؛ شير با ماده شير، بس كه آن‌ها را به طرزي شايسته و چون زوجي جفت آفريده‌ايم! حتي پرنده نيز ياراي گفتگو با حيوان چهارپا را ندارد، ماهي با پرنده و يا ميمون با گاو... بدينسان، بشر(آدم) كمتر از همه مي‌تواند همنشين حيوان گردد و كمتر از همه بدين كار قادر است».

آن‌گاه خداوند تنهايي آدم را با تنهايي خود سنجيده و در پاسخ تقاضاي آدم، چنين مي‌گويد: «اي آدم! مي‌بينم كه سعادتي ظريف و لطيف، در انتخاب و گزينش همدمانت براي خويشتن پيشنهاد مي‌كني. هر چند در مركز لذت و سعادت (بهشت) به سر مي‌بري، به دليل تنهايي، به راستي توان چشيدن از طعم هيچ لذتي را در خود نمي‌يابي. پس مرا (خدا) و وضعيتي را كه در آن به سر مي‌برم، چگونه در نظر پنداري؟ به نظرت، به قدركافي از سعادت بهره‌مندم يا نه؟ مني (خدايي) كه از ازل تا ابد تنهايم؛ زيرا هيچ موجود دوم يا شايسته‌اي براي خود نمي‌شناسم، چه رسد به همساني برابر! به راستي با چه كساني مي‌توانم به گفتگو بنشينم، مگر با موجوداتي كه خود خلق كرده‌ام؟ هم ايناني كه بسيار پست‌تر از منند و درست آن‌گونه كه موجوداتي از تو (آدم) پست‌ترند، آنان نيز بي‌نهايت پايين‌تر و حقيرتر از مقام منند» (ميلتون، 1383: ج3، ص917).

ميلتون با تحليلي دقيقاً بر اساس ظاهر و منطوق آيات سفر پيدايش هنگامي كه از موضوع خلقت حوا سخن به ميان مي‌آورد، او را با حيوانات مي‌سنجد؛ اما هنگامي كه سخن از تنهايي آدم مطرح مي‌شود، آدم را با خداوند يا تنها موجود بي‌همتا مقايسه و ارزيابي مي‌كند. موضوع ديگر آن‌كه خلق حوا از دولتي سر آدم است و خداوند آدم را به درك لذت تنهايي دعوت مي‌كند و هر موجودي را در برابر آدم موجودي نابرابر و غيرهمسان و دست دوم و پست و حقير توصيف مي‌كند؛ گويا مي‌خواهد آدم را از خلق حوا منصرف سازد.

آدم پس از گفت‌ و گو و احتجاج مجدد با خداوند با مژده‌ي پذيرش در‌خواستش از سوي خداوند مواجه مي‌شود؛ آن‌گاه بر اثر خستگي به خواب عميقي فرو مي‌رود و واقعه‌ي خلقت حوا روي مي‌دهد. ميلتون از زبان آدم اين حادثه را چنين تعريف مي‌كند: «هم‌چنان درخواب به سر مي‌بردم. به نظرم رسيد كه تجلي كماكان شكوهمند و پر افتخاري را كه در برابرش بيدار مانده بودم، مشاهده مي‌كنم كه در كنارم خم مي‌شود، پهلوي سمت چپم را از هم مي‌گشايد و دنده‌اي هنوز داغ از منطقه‌ي جان جانم بيرون مي‌كشد؛ در حالي كه خون حيات بخش از وجودم بيرون مي‌جهد. اندازه‌ي جراحت بزرگ بود؛ اما ناگه دوباره با گوشتي التيام يافت و پوشيده شد. آن شكل الهي با دست‌هاي خود به شكل بخشيدن به آن دنده پرداخت، در زير دستان خلاق او موجودي به شباهت بشر (آدم)، اما از جنسيتي متفاوت شكل گرفت كه به طرز بس خوشايند و مطبوعي زيبا به نظر مي‌رسيد؛ گونه‌اي كه هر آن چه در سرتاسر جهان زيبا به نظر رسيده بود، حال ناچيز و ضعيف مي‌نمود» (همان: ص920).

ميلتون پس از ذكر آيات سفر پيدايش و بيان اين كه آدم با وجود تحمل درد ناشي از دست دادن يكي از دنده‌هايش شاد گشته، در پايان به توصيف حوا از زبان آدم مي‌پردازد: «دست كم به زن، مزاياي بي‌اندازه زيادي ارزاني شده بود. با ظاهري از هر جهت تمام و كامل، ليك با باطني كمتر كامل، زيرا كه به خوبي در مي‌يابيم كه بر اساس هدف اوليه‌ي طبيعت، از نظر ذهني و قابليت‌هاي باطني كه بيش از همه فعالند، در سطح پايين‌تري به سر مي‌برد... و صرفاً بنابه تصادفي نامعلوم، چون شخص دوم (حوا) آفريده شده است... ليك سزاوار تو (آدم) نيست كه بندگي او (حوا) را تقبل كني. خود را در مقايسه با زن بسنج و سپس به ارزيابي نشين» (همان:صص924-923). كمي بعد ميلتون درباره حوا مي‌گويد: «حوا از اين كه به قدر كافي، عاقل و دانا يا استوار و پابرجا در نظر گرفته نشده، ناراحت و رنجيده خاطر است» (همان: ص937).

از نظر ميلتون حوا به خلقت آلي و ابزاري خويش كاملاً وقوف داشته است؛ چنان‌كه خود به آدم مي‌گويد: «اي تويي كه به خاطر تو (آدم) از وجود خود تو آفريده شده‌ام و گوشتي از گوشت توأم!! اي تويي كه بدون تو، هستي‌ام بي‌دليل است!! آه! اي رهنما و راهبرم!!» (همان: ج2، ص706). هم‌چنين در جاي ديگري حوا خطاب به آدم مي‌گويد: «اي هستي بخش و اي ولي نعمتم!! هر آن چه را فرمان دهي، فرمان برم. چنان‌كه خداي متعال فرمان رانده است. خداي متعال قانون تو و تو نيز قانون مني. بيش از اين ندانستن، از شكوه و افتخارات زن و سعادت بخش‌ترين دانش اوست» (همان: ص713).

ميلتون هم آوا و هم‌آهنگ با كتاب مقدس حوا را فريب خورده‌ي شيطان و نيز فريب دهنده‌ي آدم تلقي كرده و اظهار مي‌دارد: «مار (شيطان) دوزخي...همو بود كه با حسادت و انتقام جويي‌اش مـادر نوع بشر (حوا) را فريفت» (همان: ص482).

ميلتون يكي از طولاني‌ترين فصول كتاب بهشت گمشده - دفتر نهم- را به نحوه‌ي فريب خوردن حوا از شيطان اختصاص داده و آن را به شكل يك گفتگوي دو جانبه درآورده است. شيوه‌ي تحليل و بيان ميلتون بسيار تأمل برانگيز و جانب دارانه است. او بسيار تلاش نموده كه از آدم چهره‌اي عاقل، مستقل و دورانديش ترسيم كند و در مقابل، حوا را به عدم خودكفايي عقلي و دورانديشي لازم متهم ‌سازد. ميلتون ماهرانه علت فريب خوردگي حوا را تك روي او و نافرماني‌اش از توصيه آدم مبني بر دوري از شيطان تحليل مي‌كند: «آدم با اين كار (گردش تنهايي حوا) موافقت نمي‌كند و اعلام مي‌دارد كه اين كار خطرناك است، زيرا بيم داشت مبادا دشمني (شيطان) كه از بابت او، هشدار دريافت كرده بودند، حوا را به تنهايي بيابد و او را وسوسه كند. حوا، ناراحت و رنجيده خاطر از اين كه به قدر كافي، عاقل و دانا يا استوار و پابرجا در نظر گرفته نشده است، اصرار مي‌ورزد كه براي كار روزانه، به تنهايي به نقطه‌اي ديگر رود. او ميل دارد نيرو و قدرت خود را به اثبات رساند. سرانجام آدم تسليم اصرار او مي‌شود؛ مار (شيطان) حوا را به تنهايي مي‌يابد...» (همان: ص937).

ماهيت و خواص درخت ميوه‌‌ي ممنوعه و يا علت گناه و عصيان حوا از نظر ميلتون همان چيزهايي است كه در كتاب مقدس ذكر شده است؛ يعني حيات جاودانه و معرفت به خير و شر (همان: ص75). انگيزه‌ي ارتكاب گناه حوا نيز مدح‌هاي دروغين شيطان از حوا و كنجكاوي او در كسب معرفت و جاودانگي حيات توصيف و تبيين شده است. ميلتون استدلال و منطق شيطان را براي وسوسه‌ي حوا با عباراتي مبهم و تناقض‌آميز و چند پهلو نقل مي‌كند كه براي مفسرين آثار ميلتون بسيار تأمل برانگيز و منشأ جنجال و معركه‌ي آراء گشته است. شيطان چنين استدلال مي‌كند: «دانشي ممنوع؟! به نظر ترديدآميز و نامعقول مي‌رسد! چرا بايستي خالق آنان نسبت به اين دانش، به دانايان رشك ورزد؟ آيا دانستن گناه است؟! آيا به نشانه‌ي مرگ است؟ و آيا تنها با ندانستن مي‌توانند زنده باشند؟ آيا اين است وضعيت سعادتمندانه آن‌ها و مايه اطاعت و ايمانشان؟ آه، به راستي چه پايه ريزي ميمون و مسعودي براي پي‌ريزي نابودي‌شان!» (همان: ص709).

بسياري از ميلتون شناسان معتقدند كه ميلتون در اين‌جا خود زيركي و شيطنت كرده است و با اين بيان شيطان و حوا را تقديس نموده است؛ از جمله آن‌ها «ولتر»[XII] است كه مي‌گويد:« قهرمان اصلي بهشت گمشده ميلتون، در واقع شيطان است » (دورانت، 1369: ج9، ص278).

ميلتون در دنباله سياست تكريم آدم، نه تنها او را از گناه اوليه تبرئه كرده، بلكه با منطق طلب كارانه از قول آدم، خداوند را مورد سؤال و مؤاخذه قرار مي‌دهد كه چرا اصلاً حوا را آفريد: «زني را كه براي همدم بودن و ياري‌رساني‌ام آفريدي از آن درخت به من داد و من نيز از آن چشيدم» و خداوند ضمن پذيرش منطق بي‌مسئوليتي آدم، به حوا مي‌گويد: «اي زن ، سخن بگوي چرا بدين كار مبادرت ورزيدي؟» (ميلتون، 1383: ج3، صص1016-1015). نيز در جاي ديگر مي‌گويد: «آه، آخر چرا خداي متعال، آن خالق فرزانه كه آسمان‌هاي اعلا را با اربابي ذكور (مردان) اشغال فرمود، در پايان كار، اين خلقت تازه (حوا)، اين نقص زيباي طبيعت را بر روي زمين آفريد؟! آخر چرا ناگه دنيا را پوشيده از مردان نساخت، آن گونه كه آسمان را از فرشتگان و عاري از حضور زنان، آكنده ساخت؟ چرا شيوه‌ي ديگري براي تكثير و تجديدمثل نسل بشر نگزيد؟ بدين سان نه اين بدبختي و نه همه‌ي مصائب و آلامي كه قرار است از ره رسند، هرگز به وقوع نمي‌پيوست! چه مشكلات و اختلالات بي‌شماري در زمين كه با مكر و حيله‌ي زنان و داشتن ارتباطي نزديك با اين جنس، جامه‌ي تحقق نمي‌پوشد» (همان: ص1047).

آدم در موضع ديگري ضمن طلب نابودي حوا، او را با عبارات بسيار تحقيرآميز موجود اضافي و منحرف، ظاهربين و شيطان صفت خوانده و مي‌گويد: «اما پس از ملاقات با مار (شيطان) بازيچه‌ي دست او شدي و فريب خوردي. تو از او، و من از تو، تويي كه از پهلويم برون آمده بودي و اسرار دلم را برايت فاش ساخته بودم. تو را عاقل و دانا مي‌پنداشتم، ثابت و پايدار، با ذهني پخته و آماده‌ي رويارويي با هر گونه حمله و هجومي. حال آن‌كه اين حقيقت را درنيافته بودم كه همه چيز در وجود تو، ماهيتي بيشترظاهري دارد تا قدرتي معنوي و پايدار و آن گونه كه حال مشاهده مي‌كنم، هيچ چيز مگر دنده‌اي متمايل- كه طبيعت بدين شكل خميده ساخته بود- نبودي و بيشتر به سمت چپ كه از وجودم بيرون كشيده بودي، تمايل داري... چه بهتر كه از داخل آن‌جا به خارج پرتاب شدي، زيرا در برابر رقم صحيح و درشت من، عددي اضافي به شمار مي‌رفتي» (همان: ص1047). نيز كمي قبل از آن، آدم به حوا مي‌گويد: «اي تويي كه همچون مار مي‌نمايي.... به راستي اين نام، بيش از همه برازنده‌ي تويي است كه با مار همدست شدي؛ تو نيز به اندازه‌ي او متقلب و مكار و نفرت انگيزي» (همان: ص1046).

ميلتون قائل به اختيار و آزادي اراده براي آدم است و از زبان فرشتگان چنين تصريح مي‌كند: «خدا فرمان رانده است كه اراده‌ات، طبيعتاً آزاد باشد و تحت‌الشعاع سرنوشت و تقديري اجتناب ناپذير، يا نيازي انعطاف ناپذير نباشد» و در جاي ديگر: «نياي بزرگوارمان (آدم) فرمود بي‌اطلاع نبودم كه با اراده و اختياري آزاد خلق شده‌ام» (همان: ج2، صص772-771). معلوم نيست كه چرا و به چه علت ميلتون با قبول اختيار و اراده براي آدم هم‌چنان اصرار دارد كه گناه اوليه را برگردن حوا بياندازد ومسئوليت آن را از آدم سلب نمايد. او در عين حال چهره‌اي ذلت بار و نادم از حوا تصوير مي‌كند و از زبان او مي‌گويد: «در حالي كه به طرزي فلاكت بار فريب خورده بودم، چونان كه حال زبان به التماست مي‌گشايم و رحم و شفقت تو را گدايي مي‌كنم و پايت را غرق در بوسه مي‌سازم» و سرانجام حوا با اذعان به گناه خود مي‌گويد: «مني كه تنها علت اين همه بدبختي براي تو هستم، من، تنها بايد مورد خشم و غضب به حق الاهي قرار گيرم» (همان: ج3، ص1048).

در مرحله بازتاب آثار گناه اوليه آدم و حوا ميلتون مطالب بديعي را مطرح كرده و حتي پا را از مرز ظواهر نص كتاب مقدس فراتر گذاشته و مدعيات جديدي را بيان مي‌كند: «خداي متعال حضرت عيسي مسيح(ع) را به بهشت اعزام مي‌فرمايد تا به بررسي اين نافرماني متجاوزانه بپردازد. پسر آسماني به باغ عدن فرود مي‌آيد و حكم نهايي مجازات را به آدم و حوا اعلام مي‌فرمايد»(همان: ص1009). ميلتون در ادامه به بزرگ نمايي آثار گناه اوليه پرداخته و ادعاي شگفت‌انگيزي را روايت مي‌كند، مبني بر اين كه خورشيد به فرمان خدا در اثر گناه آدم و حوا از مسيرش منحرف گرديد تا ساكنان زمين رنج و مشقت طاقت‌فرساي آن را تحمل كنند (همان: ص1037). اين ادعاي واهي ميلتون تأثيرات بسيار منفي و مخربي بر انديشمندان فمينيست غربي گذاشته است؛ چنان‌كه «برتراندراسل»[XIII] در «كتاب علم و مذهب» سخن ميلتون را به باد تمسخر و انتقاد مي‌گيرد (راسل، 1355: ص39).

ميلتون موروثي بودن گناه اوليه را از نسلي به نسل ديگر مي‌پذيرد و در سرتاسر كتاب بهشت گمشده كارهاي غيرعقلاني زيادي را بدون هرگونه دليل تاريخي يا ديني موجهي به حوا نسبت مي‌دهد و او را حتي خشونت طلب معرفي مي‌كند (ميلتون، 1383: ج3، ص1010). گاه حوا را متهم به دادن پيشنهاد خودكشي به آدم و رد آن از سوي آدم كرده و مي‌گويد: «در جهت رهايي بخشيدن خود و نسلمان چه بهتر كه خود را از آن‌چه براي هردويمان بيمناكيم دور سازيم و از آن جدايي گزينيم. بيا به استقبال مرگ برويم و چنان‌چه آن را نيافتيم، باشد كه دست‌هايمان اين وظيفه را براي كالبدهايمان به تحقق رسانند. اما آدم به هيچ روي قصد نداشت تحت تأثير چنين پيشنهادي قرار گيرد» (همان: ص1051).

در سال 1823م سند جالبي از ميلتون به دست آمد كه در آن اذعان داشته كه متن كتاب مقدس از فساد و تحريف و تغيير مصون نمانده است؛ اما حتي به شكل فعلي خود نيـز، اثـري الهي محسوب مي‌شود (دورانت، 1368: ج8 ، ص290).

همان‌طور كه مشاهده شد، جان ميلتون پروتستان‌گرا، نمونه‌ي روشنفكر و مدافع حقوق زنان، تا چه اندازه تحت تأثير آموزه‌هاي كتاب مقدس واقع شده و براي تحقير زنان از هيچ كوششي فروگذاري نكرده است. وي با آن‌كه تحريف كتاب مقدس را مي‌پذيرد، اما در باب آيات مربوط به زنان هيچ شك و شبهه‌اي به خود راه نمي‌دهد و از دانته‌ي كاتوليك قرون وسطايي كه چندين قرن قبل از وي مي‌زيسته و هرگز داعيه‌ي دفاع از حقوق زنان را نداشته است به مراتب با نگرش منفي‌تر و تندتري نسبت به زنان مي‌انديشد.

 

4-1) پاسكال

متفكر مهم ديگري كه از زنان با تمام وجود تا پايان عمر كوتاه خويش حمايت و دفاع عملي و تا حدودي نظري نمود و حتي رهبري فكري و الاهياتي زنان سالن‌دار فرانسوي را به عهده گرفت، «پاسكال»[XIV] (1662-1623م) رياضيدان و فيزيكدان معروف فرانسوي بود. بيشتر آثار پاسكال بر خلاف باور رايج در زمينه‌ي ديني و كلامي نگاشته شده است تا علوم تجربي. پاسكال اولين كتاب خويش را به نام «آگوستينوس»[XV] در سن 16 سالگي (1640م) در دفاع از آيين «يانسن» يا «ژانسيسم»[XVI] نگاشت[XVII]. آخرين اثر پاسكال نيز طرح بزرگ كلام مسيحي تحت عنوان «دفاعيّه» (1658م) در دفاع از آيين مسيحيت بود كه به علت مرگ زودرس وي ناتمام باقي ماند (برونسويك، 1351: ص83). پاسكال از طريق خواهر كوچكترش «ژاكلين»[XVIII] جذب دير زنانه‌ي «پوررويال»[XIX] پاريس گرديد و تا پايان عمر به نشانه‌ي همدلي با زنان آنجا را محل رياضت و مباحثه‌ي علمي خويش قرار داد.

آراء و انديشه‌هاي كلامي پاسكال در دوران حيات و پس از مرگش تأثير شگرفي بر تاريخ كلام مسيحي و بويژه زنان گذارد تا آن جا كه رهبران كليسا تأليفات ديني او را تحريم كرده و سرانجام چندين سال پس از مرگ پاسكال نيز با پيگيري خصمانه و تحريك لويي چهاردهم (1715-1643م) ديـر زنانه‌ي پوررويال را بـا خـاك يكسان كردند (1710م ) (دورانت، 1368: ج8 ، ص87).

مباني فكري وفلسفي پاسكال از استحكام و عمق لازم برخوردار نبوده و داراي اشتباهات فاحشي است؛ به گونه‌اي كه درباره‌ي مرتبه و شأن فلسفي وي ميان تاريخ‌نگاران فلسفه‌ي غربي نزاع شديدي در گرفته است (كاپلستون، 1380: ج4، صص 196؛ 217)

به نظر پاسكال ايمان مسيحي بر دو اصل استوار است: فساد نفس و نجات مسيح (برونسويك، 1351: ص316). پاسكال به دفعات اين اصول را تكرار كرده و اصرار دارد كه عقل و ذات بشر در اثر گناه اوليه آدم فاسد و تباه گشته و تغيير ماهوي داده است (همان: صص367 ؛ 439). او با استناد به آيات كتاب مقدس اين فساد را ازلي، جبري و ذاتي مي‌داند (همان: صص 441؛ 454) تأكيد بيش از حد پاسكال به اين امر اعتراضات و انتقادات بسياري حتي متفكران سنتي مسيحي را نيز برانگيخته است (كاپلستون، 1380: ج4، ص198).

پاسكال به صراحت از اصل عدم تساوي بين انسان‌ها دم مي‌زند (برونسويك، 1351: ص405). او در يكي از رسايلش به طور مبسوط به مقايسه زن و مرد پرداخته و در نهايت به نظريه استكمالي زن و مرد مي‌گرايد: «مرد به تنهايي موجودي است ناكامل، بايد دومي (زني) بيايد تا سعيد شود» (همان: ص190). پاسكال دانش و هنر جنگجويي را دو ابزار لازم براي سلطه مرد دانسته و آن را مي‌ستايد (همان: ص226). همچنين شعر و شاعري را در خور شأن مردان نمي‌داند و آن را فقط براي زنان مي‌پسندد (همان: ص222). مصاحبت با زنان را تقبيح كرده و آن را مانع تفكر و نشانه و عامل بدبختي انسان‌ها تحليل مي‌كند (همان: ص286). اوهمچنين رياضت منفي را تقديس كرده و ازدواج را مخالف پاكي تفسير نموده و مي‌گويد: «ازدواج؟!! نه، زهد و عفاف برتر است» (همان: ص408). پاسكال خود به اين اصل تا پايان عمر وفادار مانده و همواره در تجرّد به سر برد.

صرف نظر از تناقضات ساختاري ميان انديشه‌هاي پاسكال (مانند تضاد نظريه استكمالي با تقبيح ازدواج) آنچه از برآيند ديدگاههاي او مي‌توان نتيجه گرفت، نگاه بدبينانه و تحقيرآميز افراطي او به مقام و منزلت انسان است.

به بيان ديگر پاسكال نه تنها راه حلي پيش پاي زنان در جهت بهبود جايگاه آنان در الاهيات مسيحي نمي‌گذارد، بلكه به طور ناخودآگاه زنان را به سمت فرودستي بيشتر هم سوق داده و رهاورد مثبتي ارايه نمي‌نمايد؛ اما امكان آشكار شدن نقايص افكاري پاسكال، به لحاظ شيوايي بيان و نفوذ فوق‌العاده اخلاقي او بر زنان، به راحتي ميسر نيست. با اين وجود آراي كلامي وي فلاسفه بعدي را سخت برآشفت؛ چنانكه «كانت»[XX] (1804-1724م) بدون آنكه نامي از پاسكال و يا مكتب ژانسيسم ببرد، به تفصيل به رد انديشه‌هاي سطحي و سخيف پاسكال مي‌پردازد كه مشروح آن در ضمن بررسي گفتار كانت در همين بخش خواهد آمد.

 

5-1) بوسوئه

«ژاك بنيني بوسوئه»[XXI] (1704-1627م) متكلم و الاهيدان بزرگ فرانسوي و كاتوليك مذهب از همكاران و دوستان پاسكال بود كه تا مقام پاپي هم ارتقا يافت و از لحاظ اخلاقي بسيار مورد توجه زنان سالن‌دار قرار گرفت. او به اصرار و تقاضاي اعضاي انجمن زنانه «جوراب‌آبي‌ها» براي آنها درس اخلاق و عرفان مي‌گفت و حتي كتابي عرفاني براي آنان نگاشت. بوسوئه همچنين با فيلسوف آلماني «لايبنيتس»[XXII] (1716-1646م) همكاري علمي و فلسفي داشت و طرح وحدت عقيدتي و كلامي جهان مسيحيت را با او پي‌افكند (دورانت، 1368: ج8 ، ص96). او در مباحث الاهياتي دقيق‌تر و منظم‌تر از پاسكال مي‌انديشيد و با قبول نظرات اصلاحي دربارة آئين كاتوليك سعي داشت كه جلوي اعتراض مخالفان بويژه پروتستان‌ها را نسبت به فساد و انحرافات دروني كاتوليك‌ها بگيرد. در ميان آثار بوسوئه دو اثر مستقيماً به زنان مربوط مي‌شود. يكي از آنها به نام «دستورالعمل مربوط به مراحل دعاخواني» (1696م) جنبة عرفاني و سلوكي دارد كه براي زنان انجمن جوراب‌آبي‌ها نگاشته شد (همان: ص105). ديگري به نام «اصول كلي دربارة كمدي» (1694م) كه در واقع بوسوئه آن را عليه نمايشنامه‌هاي ضد زنانه و ضد ديني «ژان مولير»[XXIII] (1673-1622م) كه در آن‌ها زنان و شعائر ديني مورد تمسخر واقع شده بودند، تأليف كرد (همان: ص100). پاسكال نيز همگام با بوسوئه با روش كمدي مخالف بود و آن را براي دين بسيار خطرناك ارزيابي مي‌كرد (برونسويك، 1351: ص215).

بوسوئه در زمينة اصلاح ساختار الاهيات مسيحي هيچ گام مؤثر و بنيادي به نفع زنان برنداشت. همراهي بوسوئه با زنان (اگر نگوئيم كه به تثبيت حقوق ظالمانه عليه زنان مساعدت نمود) بيشتر بر محور احساس و اخلاق فردي دور مي‌زد.

 

6-1) توماس هابز

مواضع انديشه‌ها و مكتب‌هاي فلسفي و به ويژه فمينيستي دوران رنسانس و عصر روشنگري دربارة زنان بر خلاف عنوان مشهور و تبليغات رايج، ارتجاعي‌تر و ظالمانه‌تر گرديد؛ اما با ظاهري آراسته و فريبنده و همراه با تئوري‌هاي بسيار پيچيده‌تر و سوء استفاده از شور احساسات و ساده انديشي زنان همراه بود. نمونه‌ي بارز اين جريان اغوا‌گر را در انديشه‌هاي متفكر انگليسي و فيلسوف سياسي «توماس هابز»[XXIV](1679-1588م)، مي‌توان شاهد بود.

انديشه‌هاي توماس هابز به عنوان يكي از مهمترين نظريه پردازان دولت، در باب حقوق سياسي و برابري انسان‌ها مورد توجه و پسند فمينيست‌هايي نظير «سوزان مولير آگين»[XXV] واقع شده است (رك. مولر آگين، 1383: ص278). در مقابل مسيحيان مومن و متعصب، هابز را بدعت گذار و ملحد مي‌دانند. نكته‌اي كه درباره‌ي هابز مغفول مانده، ريشه‌ي آراء سياسي اوست كه از آراء كلامي و ديني مسيحي و كتاب مقدس گرفته شده و حتي نام كتاب وي «لوياتان»[XXVI]، از آيات كتاب مقدس اخذ شده است.

هابز گرچه سعي مي‌كند در زمينه‌ي برابري حقوق انسان‌ها برخلاف آموزه‌هاي كتاب مقدس موضع‌گيري كند؛ اما چون خود را ملتزم به آموزه‌هاي كلامي مسيحيت مي‌داند، در بسياري از موارد دچار تناقض‌گويي شده و در نتيجه انديشه‌اش از ساختار منسجم و واحدي برخوردار نيست.

هابز به طور آشكار از برابري طبيعي و فكري انسان‌ها اعم از زن ومرد دفاع كرده و مي‌نويسد: «طبيعت، آدميان را از نظر قواي بدني و فكري آن‌چنان برابر ساخته است كه گرچه گاه كسي را مي‌توان يافت كه از نظر بدني نيرومند‌تر و از حيث فكري باهوش‌تر از ديگري باشد، اما با اين حال وقتي همه‌ي آن‌ها با هم در نظر گرفته مي‌شوند، تفاوت ميان ايشان آن‌قدر قابل ملاحظه نيست كه بر اساس آن كسي بتواند مدعي امتيازي براي خودش گردد» (هابز، 1380: ص156). نيز در جاي ديگري مي‌گويد: «برخي سلطه را تنها از آن مرد، به عنوان جنس برتر مي‌دانند، ليكن در اين امر اشتباه مي‌كنند؛ زيرا، همواره آن ميزان تفاوت در قوت يا عقل و حزم ميان مرد و زن وجود ندارد كه بتوان حق (سلطه) را بدون جنگ تعيين كرد» (همان: ص211).

هابز آموزه‌ي گناه اوليه و آثار زيان بار آن را كه به اعتقاد مسيحيان موجب نابودي حيات جاويدان و رنج دائم انسان شده است، مي‌پذيرد و نيز نقش مسيح را در شفاعت گناهكاران و فديه شدنش قبول دارد.

او از آيات اوليه سفر پيدايش، تفسير و قرائت غريب و نامأنوس خاص به خود دارد و چون داراي ذهنيت سياسي است، از آيات خلقت حقوق سلطنتي را استنباط و اثبات مي‌كند (همان: ص216). وي منطوق و دلالت ظاهري الفاظ آيات كتاب مقدس را مي‌پذيرد؛ ولي ميوه‌ي درخت ممنوعه را به علم داوري الهي تعبير و تأويل مي‌كند و خوردن اين ميوه را نوعي دخالت و تجاوز به حريم الهي بر‌مي‌شمارد و آدم و حوا را محكوم مي‌كند. او درباره‌ي آياتي كه به تفاوت عملكرد آدم و حوا اشاره‌ي مستقيم دارد، سكوت مي‌كند؛ ولي از نحوه‌ي بيان او چنين مستفاد مي‌شود كه نقش حوا را در گناه اوليه قبول دارد؛ چنان‌كه مي‌نويسد: «شيطان براي برانگيختن هوس حوا كه آن ميوه به نظرش زيبا مي‌رسيد، وي (حوا) را گفت كه ايشان با چشيدن آن هم‌چون خدايان به خير و شر وقوف خواهند يافت. پس با خوردن آن ميوه آن دو (آدم و حوا) خود را در جايگاه خدا قرار داده‌اند كه همانا اجراي اعمال خير و شر است، ليكن توانايي جديدي در تشخيص درست ميان آن دو (خير و شر) به دست نياوردند و گرچه گفته مي‌شود آن دو با خوردن ميوه خود را عريان ديدند، هيچ كس اين مطلب را چنين تفسير نكرده كه گويا آن‌ها پيش‌تر نابينا بوده و بدن خود را نمي‌ديده‌اند. معناي مطلب روشن است؛ يعني اين كه تنها در آن زمان بود كه آن‌ها درباره‌ي عريان بودن خود داوري كردند (و خواست خدا هم آن بود كه ايشان را عريان خلق كند) و آن را ناخوشايند يافتند و چون شرمگين شدند، تلويحاً خداوند را نيز سرزنش كردند. از آن جاست كه خداوند مي‌گويد آيا تو خورده‌اي و غيره، چنان‌كه گويي منظورش اين است كه آيا تو كه بايد از من اطاعت كني به خودت اجازه مي‌دهي كه درباره‌ي احكام و فرمان‌هاي من داوري كني؟ و منظور از اين گفته آشكارا (هر چند به نحو‌ي استعاري) آن است كه فرامين كساني كه حق فرماندهي دارند نبايد از جانب اتباع ايشان مورد تقبيح و شك و ترديد قرار گيرد (همان: ص217-216).

بنابه گفته‌ي ويل دورانت، هابز تحت تأثير انديشه سياسي «سر رابرت فيلمر»[XXVII] (1653) كه كتابي به نام «پدر شاهي، يا تأكيد قدرت پادشاهان» در سال 1641 ميلادي نوشت، قرار گرفت (دورانت، 1368:ج8 ، ص307). فيلمر در آن كتاب ادعا كرده كه خداوند حق سلطنت بر نخستين خانواده را به آدم داد. دولت در حقيقت همان خانواده بزرگ است. بنابراين، پادشاهي به آدم و از آدم به خداوند منتهي مي‌شود (همان: ص666). طبيعتاً همه بايد مطيع سرپرست خانواده (مرد) باشند.

بسيار جالب است كه هابز در ابتدا از آيات خلقت، مجوز شرعي حكومت سلطنتي و ديكتاتوري و اطاعت بي‌چون و چرا را استنباط و استخراج مي‌كند و در وهله بعد تكيه بر وحدت رهبري مي‌كند و در آخرين مرحله با تشبيه خانواده به دولت، پادشاهي آدم را نتيجه مي‌گيرد و حوا ديگر اينجا كاره‌اي نيست و فقط يك شهروند ساده محسوب مي‌شود. تنها هنر هابز ابداع منطق جديدي براي توجيه سلطه مرد بر زن است. گويا هابز فراموش كرده كه قبلاً اصل برابري حقوق سياسي را براي زن و مرد ثابت كرده بود. او در جاي ديگري نيز مبادرت به نقض برابري زن و مرد مي‌كند: «در مورد فرزندان خود نيز بيشتر تمايل به پسران دارند تا دختران؛ زيرا مردان طبعاً بيش از زنان براي انجام اعمالي كه متضمن كار و زحمت و خطر است، مناسب‌اند» (هابز، 1380: ص209).

درهرحال با آنكه هابز متهم به بي‌ديني و الحاد است، اما سرانجام منطق كتاب مقدس بر فكر او غلبه پيدا مي‌كند. او نه تنها هيچ گام مثبتي براي زنان بر‌نمي‌دارد، بلكه با تئوري جديد سلطه، وضع را براي زنان بدتر از گذشته مي‌كند و مردان را با حربه‌ي دين پادشاه زنان مي‌سازد. متأسفانه فمينيست‌ها متوجه اين اغواگري و كلاه گشادي كه هابز بر سر آنان گذاشته، نشده‌اند.

 

 7-1) كانت

انديشـه ‌و فلسـفه‌ «ايمانوئـل كانـت»[XXVIII] (1804-1724م) - فيلسـوف آلماني- سرچشمه‌ي بسياري از فلسفه‌ها و انديشه‌هاي پس از وي گشته است.

در ميان مجموعه‌ آثار كانت چندين رساله و كتاب وجود دارد كه او در آن‌‌‌ها به طور مستقيم و تخصصي به مسئله‌ي دين و آموزه‌هاي كلامي و نقد كتاب مقدس اشاره كرده است.

 

كانت با امعان نظر به الاهيات سنتي عصر خويش، به طراحي و بازسازي شاكله و ساختار آموزه‌هاي كلامي مسيحي مي پردازد. البته وي با احتياط بسيار و ترس از مجازات دادگاه تفتيش عقايد، به اين كار نائل مي‌آيد. ملاك صحت و درستي آموزه‌هاي ديني از نظر كانت آن است كه داراي قابليت تجربي و آزمون‌پذيري باشند (رك. كانت، 1381:ص210).

كانت يكايك آموزه‌هاي اصلي مسيحيت را مانند گناه اوليه، تثليث، الوهيت مسيح و فدا شدن او به خاطر رستگاري انسان‌ها و خواندن ادعيه و نماز، مورد نقد و بررسي مبنايي قرار مي‌دهد و با نگاه بسيار عميق و فراجنسيتي به آموزه‌ خلقت انسان و گناهكاري ذاتي وي مي‌نگرد.

كانت با تحليل و بيان مخصوص به خود تمام ساختار و زيربناي اصول اعتقادي كتاب مقدس را زير سؤال برده و اعتبار آن را ويران مي‌سازد و عدم رضايت فكري خود را از فرقه‌هاي معروف مسيحي ـ پروتستان و كاتوليك ـ صريحاً ابراز مي‌دارد. كانت در مرحله‌‌ي ويران‌سازي مباني الاهيات سنتي بسيار موفق و قوي ظاهر شده است؛ ولي در مرحله‌ي تجديد بناي الاهيات جديد خود دچار معضلات كلامي و تناقضات فلسفي بسيار گرديده است.

از آن‌جا كه كانت الاهيات مسيحي را از پايه نفي و ابطال مي‌كند، به طور طبيعي مجالي براي طرح بحث فرعي و روبنايي جنسيت باقي نمي‌ماند تا بخواهد به اين آموزه‌ها از منظر جنسي بپردازد. كانت خود بدين مسئله كاملاً آگاهي و توجه دارد؛ زيرا از ديدگاه او انسان به طور كلي اعم از زن و مرد در الاهيات مسيحي تحقير شده، هويت خداگونه‌ي خويش را از دست داده و داراي وضعيتي مجرمانه و مأيوسانه در جهان هستي مي‌‌باشد.

منظور كانت آن است كه موقعيت آدم در الاهيات مسيحي بسيار متزلزل است و وضع مطلوبي ندارد، چه رسد به اين كه بخواهيم برتري ذاتي آدم را به حوا ثابت نماييم. كانت با وقوف كامل به اين كه اين آموزه (گناه اوليه) اختصاص به يهوديت و مسيحيت دارد، هوشيارانه اين سؤال را مطرح مي‌كند كه چرا قدمايي از فلاسفه‌ي اخلاق مانند افلاطون هيچ بحثي از بدي ذات وفطرت انسان مطرح نكرده‌اند. پس معلوم مي‌شود يا آن را قبول نداشته‌اند و يا حتي الامكان هيچ ارزشي براي ديدگاه كتاب مقدس قائل نبوده‌اند و يا حداقل تحت تأثير آن واقع نشده‌اند (همان: ص59).

كانت خود به اين سؤال پاسخ مي‌دهد كه اصلاً معنا ندارد انسان را بد يا خوب بناميم؛ زيرا هنوز فعلي از انسان در بدو تولد صادر نشده است تا درباره‌ي او داوري شود. اشكال بسيار مبنايي ديگري كه كانت وارد مي‌كند، آن است كه مي‌گويد بايستي سرنوشت موضوع طبيعت انسان در علم انسان شناختي روشن گردد، نه در الاهيات؛ زيرا موضوعاً خارج از علم الاهيات واقع مي‌شود (همان: ص60). چون موضوع اصلي الاهيات، اثبات وجود خداوند است. بنابراين دخالت كليسا، فقها و متكلمين و دادگاه تفتيش عقايد را در اين امور فلسفي، اشتباه محض مي‌داند و معتقد است كه بايستي با همكاري دانشگاه‌ها با گروه‌هاي الاهياتي و كلامي، اين امور حل گردد (همان: ص46).

توصيه ديگر كانت آن است كه چون الاهيات مسيحي به ويژه كتاب مقدس يك روايت تاريخي بيش نيست، بايستي حتماً بين نقل (تاريخ) و عقل هماهنگي و سازگاري پديد آيد والّا به بهاي نابودي فحواي كتاب مقدس تمام خواهد شد (همان: ص51). پس از اين نقد كلي، كانت دلايل فراواني در رد آموزه‌ي گناه اوليه و جرم ذاتي و موروثي مي‌آورد و مباني فكري افرادي نظير پاسكال و يا مكاتبي مانند ژانسيسم را بدون آن كه حتي نامي از آن ها ببرد، به شدت زير سؤال مي برد. از جمله‌ي آن‌ها مي‌گويد: «قبول گناهكاري ذاتي، امري متناقض است و به اين معناست كه بشر مجبور به فعل گناه است و اگر انسان مجبور به گناه است، پس ديگر گناه معنا ندارد؛ زيرا عنوان گناه به فعل ارادي و اختياري و به انسان مختار تعلق مي‌گيرد، نه فعل اجباري و ذاتي» (همان: ص55). از سوي ديگر با پذيرش آموزه‌ي جبري گناه ذاتي و يا آموزه‌ي تقدير، انسان ديگر قادر به عمل خوب نمي‌باشد؛ پس اخلاق و تكاليف و فلسفه‌ي نزول و عمل به شريعت مسيحي ديگر معنا ندارد و به بيان ديگر مسيحيت به ديني بي‌خاصيت و بي‌ارزش بدل مي‌شود. در صورتي كه هدف دين غلبه‌ بر بدي‌ها و دعوت انسان به خوبي و نيكي‌هاست و از انسان مسئوليت مي‌طلبد (رك. همان: ص137).

كانت هم چنين مي‌گويد: «اگر گناه ذاتي انسان است، پس فديه گشتن عيسي مسيح هم هيچ تأثيري در پالايش و نجات انسان نداشته و اين آموزه‌ هم بيهوده مي‌گردد واگر اين قاعده عمومي باشد و گناه ذاتي بشر باشد، پس عيسي و مريم هم بايد ذاتاً گناهكار باشند» (همان: صص102؛119). سرنوشت انسان‌ها را فقط عمل آن‌ها تعيين و مشخص مي‌كند (رك. همان: صص119؛ 166).

كانت در آخرين مرحله، ويراني الاهيات مسيحي و اعتقادات كليسايي را در بستر زمان و به تدريج در مسير حذف تاريخي، پيش‌بيني مي‌كند و پيروزي را سرانجام از آن دين ناب عقلاني مي‌داند (رك.همان: ص170). اين انديشه را بعدها «هگل»[XXIX] به طور مبسوطي پروراند و به نظريه‌ي حاكميت عقل بر تاريخ مبدل ساخت.

اما كانت چگونه آموزه‌هاي مسيحي را بازخواني و تفسير كرده است؟ او علت آموزه‌ي گناه اوليه ومنشأ عصيان آدم و حوا را در بي‌تجربگي و عدم تكامل عقلي اجداد انسان مي‌داند و گفته‌ي كتاب مقدس را درباره‌ي منشأ شرارت ذاتي آدم، به منشأ زماني تأويل و تفسير مي‌كند (همان: ص80). استدلال كانت آن است كه آدم وحوا قبل از وقوع گناه پاك بودند و بعداً مرتكب گناه شدند. بنابراين گناه اوليه نمي‌تواند امري ازلي و ذاتي باشد؛ بلكه امري حادث است. كانت از اظهار نظر درباره‌ي آياتي كه در كتاب مقدس به طور تناقض‌آميزي دال بر ذاتي بودن گناه است، زيركانه خودداري مي‌كند؛ زيرا همان‌طور كه قبلاً اشاره شد، انتقال گناه در تمام نسل بشر و مجازات دائمي بشر همه و همه اماراتي است عليه اين تفسير و تأويل كانت؛ به بيان ديگر، كانت مي‌خواهد بگويد در دوران تكامل و بلوغ عقلي و اخلاقي و تمدني بشر، ديگر اين آموزه‌ها جايگاهي ندارند. كانت اصل ديگري را تأسيس مي‌كند مبني بر اينكه فهم كتاب مقدس فراتر از عقل بشري است؛ زيرا منشأ الهي دارد؛ پس فرا عقلي است (همان: ص81 و پاورقي ص88). منظور كانت آن است كه تنها از طريق عقل عملي، به فهم و صحت آموزه‌‌هاي كتاب مقدس مي‌توان پي‌برد. 





:: موضوعات مرتبط: مسیحیت , ,
:: برچسب‌ها: مسیحیت , فمنیسم ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا ملکوت و آدرس tamalakoot.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 114
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 173
بازدید ماه : 171
بازدید کل : 12580
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com