قسمت پنجم
در واقع، كانت در مرحلهي ويرانسازي الاهيات مسيحي و در مقام نقادي دين و نقض مباني كاتوليكها و پروتستانها، از عقل نظري كمك ميگيرد؛ ولي در مرحلهي بازسازي و معماري مجدد، عقل نظري را كنار گذارده و دست به دامن عقل عملي ميشود. اين در واقع خود روشي تناقضآميز است. به هر صورت كانت دائماً يك هدف و دغدغه را دنبال كرده و معتقد است مقام ومنزلت انسان (اعم از زن و مرد) در الاهيات مسيحي، به شدت مورد تحقير و ظلم واقع شده است.
الاهيات مطلوب و آرماني كانت، الاهياتي است كه به مقام شامخ انسان، كرامت و شجاعت بخشد. او در اواخر كتابش، به ستايش و تجليل از پيامبر اسلام و آموزههاي ديني مسلمانان پرداخته و در كمال شجاعت و صداقت و با غبطهي فراوان ميگويد: «شاخص دين اسلام غرور (شجاعت) و تكبر(كرامت) است؛ زيرا به جاي تكيه بر معجزات و كرامات، با جهاد و تسخير ملتها، نظام اعتقادي خود را تثبيت ميكند و اقدامات عباديش، همه از نوع فعاليتهاي روحي است... اين پديده (شجاعت و كرامت بخشيدن به انسان) ميتواند ناشي از تصورات مؤسس اين دين (رسول اكرم (ص)) باشد؛ به عنوان كسي كه دوباره در جهان انديشه توحيد الاهي و تعالي وجود او را از طبيعت احيا كرد و با رهايي امت خود از پرستش توهمي و بينظمي حاصل از بتپرستي به آن، عزت و شرافت بخشيد و توانست چنين افتخاري براي خود كسب كند» (همان: ص 240).
كانت دربارهي آموزهي تثليث نيز دست به تفسيري توحيدي و تأويلي بديع زده است و مفهوم سنتي و رسمي آن را كه به نوعي عليه زنان تمام ميشود، رد نموده و شركآميز ميداند و در عوض تثليث را عبارت از سه صفت اخلاقي خداوند شامل قداست، رحمت و عدالت برشمرده است (همان: ص258).
حال ممكن است اين سؤال مهم پيشآيد كه چه ارتباط مستقيمي بين فلسفه و ديدگاه ديني كانت با زنان و يا فمينيستها وجود دارد؟ كانت كاملاً هوشيار و مشرف بر نزاعهاي كلامي عصر خويش بود و از مسائل زنان و ظهور موج فمينيستي كه گروهي از پروتستانهاي عصر او همانند پاسكال و ميلتون به راه انداخته بودند، به طور دقيق اطلاع داشت. به همين دليل با نقد و رد الاهيات پروتستاني و كاتوليكي مسيحي ميخواست از تفرقه در جهان مسيحيت جلوگيري كند. او از ورود به مناقشات سطحي كلامي پرهيز كرد و با تكيه بر مقام و منزلت انسان و با تمهيد و تأسيس علم مابعدالطبيعه جديد ميخواست افق گستردهتري را پيش روي مسيحيان باز كند؛ ولي متأسفانه زنان و فمينيستها به آراء ديني او توجه لازم را ننمودند. ردپاي انديشههاي ديني كانت را تا حدودي در تمامي فلاسفه و متكلمين مسيحي و به ويژه انديشه فيلسوف هم وطن وي نيچه به خوبي ميتوان يافت.
8-1) نيچه
«فريدريش ويلهلم نيچه»[XXX](1900- 1844م) فيلسوف آلماني، در ميان فلاسفه معاصر مغرب زمين بيش از همه دربارهي زن سخن گفته است. وي تقريباً در تمام كتابهايش به زنان اشاره كرده است. نيچه داراي انديشهي منظم و سيستماتيك فلسفي نيست و در طول حيات نسبتاً كوتاه خويش در روند شكلگيري آراء فلسفياش تغييرات محسوسي ديده ميشود؛ اما دربارهي ديدگاههاي او در مورد شناخت زنان نميتوان تحول خاصي را مشاهده نمود. شيوهي بيان و قلم نيچه بر پراكندهگويي، ايجاز و گفتار قصار همراه با رك گويي و صراحت و در عين حال نيشگون استوار است. در مجموع، نيچه به زعم خويش با نگاه واقع بينانه و روان شناسانه با مسائل گوناگون زنان برخورد ميكند. ديدگاههاي نيچه مورد توجه فراوان فمينيستها واقع شده و موضعگيريهاي متضادي دربارة او ابراز شده است. در اين گفتار، تأثيرپذيري مثبت و يا منفي نيچه (به طور خودآگاه يا ناخودآگاه) از آموزههاي الاهيات مسيحي و كتاب مقدس در عرصه موضوع زنان مد نظر است.
نيچه در شيوهي نقادي الاهيات مسيحي بسيار تحت تأثير كانت است و در موارد زيادي از استدلالات او بهره ميجويد و گاه عيناً آن را تكرار ميكند؛ اگرچه از حيث مباني فلسفهي خويش با كانت اختلاف نظر بنيادي دارد.
نيچه در ميان فلاسفه غربي، به دفاع از پوچانگاري و نيهيليسم متهم است. از نظر مورخين فلسفه، نيچه ملحدترين فيلسوف قرن گذشته به شمار ميرود؛ در حالي كه به نظر ميرسد اين قضاوت ها همه كليشهاي و تكراري بوده و با عمق لازم و انصاف همراه نميباشد. منتقدين نيچه تاكنون تحليل جامعي از چرائي مواضع ضد مسيحي وي به عمل نياوردهاند. به نظر ميرسد در اين اظهار نظرها هر گونه تفاوت ميان الحاد ورزيدن به دين و خداي مسيحيت تاريخي و الحاد و كفر ورزيدن به اصل دين و ديانت و هر نوع مابعدالطبيعه ناديده گرفته شده است.
نيچه با آن كه كتاب مقدس و الاهيات مسيحي را با عبارات تند و گزنده مورد حمله قرار ميدهد، اما دربارهي زنان با ادبيات و آموزههاي مسيحي و گاه فرهنگ سنتي (به طور ناخودآگاه) همدلي و هم زباني ميكند. در ميان آثار متنوع نيچه، تنها كتاب اختصاصي او عليه آموزههاي مسيحيت، «دجال يا ضد مسيح» است. وي دربارهي خلقت آدم و حوا و تفسير آيات اوليه سفر پيدايش تورات، چنين ابراز ميدارد: «... خوب خدا چه ميكند؟ انسان را مي آفريند. انسان سرگرم كننده است... اما بنگر كه انسان نيز چهسان ملول است؟ همدردي خدا با تنها نوع دلتنگي كه در هر فردوسي يافت ميشود، حدي نميشناسد. بنابراين خدا حيوانات ديگري را نيز خلق ميكند. اين نخستين اشتباه خداست. انسان (آدم) حيوانات را سرگرم كننده نيافت، پس بر آنها چيره شد. انسان (آدم) حتي نخواست آدم باشد؛ در نتيجه خدا زن (حوا) را آفريد. آنگاه به راستي دوران ملال به پايان آمد و اين پايان چيز ديگري نيز بود!! زن دومين خطاي خدا بود... زن در ذات خود همان مار است، حواست. هر كشيشي اين را ميداند؛ هر فسادي با زن به جهان راه مييـابد. از اين نيز هر كشيشي آگاه است. در نتيجه علم نيز با زن به جهان راه مييابد... آدم تنها به وسيلهي زن بود كه آموخت از درخت معرفت بخورد. چه روي داده بود؟ وحشتي مرگآور بر خداي (عهد) قديم چيره شد. آدم، خود به صورت بزرگترين اشتباه خدا درآمده بود؛ خدا براي خود رقيبي آفريده بود، علم با خدا پهلو ميزند. اگر انسان به سلاح علم مجهز شود، كار كشيشان و خدايان ساخته است!! نتيجه اخلاقي: علم، به خودي خود ممنوع است. فقط علم ممنوع است» (نيچه، 1376: ص 95).
اين بيانات نيچه و تفسيرش از داستان خلقت و به ويژه آفرينش حوا انسان را به ياد گفتار جان ميلتون مياندازد، با اين تفاوت كه ميلتون منطق كتاب مقدس را ميپذيرد؛ ولي نيچه زير بار آن نميآورد. از طرفي، ديدگاه نيچه در اينجا تقريباً فراجنسي است؛ گرچه تعريضهايي هم به زنان دارد؛ زيرا آن چه او را بسيار رنجانده است، تصوير انسان ناآگاهي است كه ايدهآل و مطلوب كتاب مقدس واقع شده است.
از اينجا ميتوان به علت مواضع ضد يهودي نيچه پيبرد. از نظر او الاهيات مسيحي محصول و فرزند نامشروع الاهيات يهودي است.
نيچه دلايل مخالفت خود را با مسيحيت آشكارا مطرح ميسازد: «اين كه هدفهاي مقدس در مسيحيت وجود ندارد، خود دليل مخالفت من با ابزار مسيحيت است. مسيحيت تنها هدفهاي بد را داراست: زهرآگين كردن، افترا، انكار زندگي، خوارشمردن بدن، لكه دار كردن و بيرحمت ساختن نفس انسان با مفهوم گناه، همه در مسيحيت وجود دارد، در نتيجه ابزار انجام آنها نيز بسيار بد است» (همان: ص111).
دليل ديگري را كه نيچه براي مخالفت خود با مسيحيت بدان اشاره ميكند، تحقير ازدواج و تفكر منفي رياضت مآبانهي آموزههاي كتاب مقدس است (همان: ص112).
همان طور كه مشاهده شد، نيچه براي الاهيات مسيحي پشيزي ارزش قائل نيست و با نگاه كاملاً فراجنسيتي به سرنوشت انسان و مقام و وضعيت او به طور كلي در نظام الاهيات سنتي مسيحي مينگرد و كاملاً با كانت همراهي مينمايد؛ اما به علل نامعلومي، هنگامي كه دربارهي زنان سخن ميگويد، به يكباره تمام مواضع فلسفي و الاهياتي خود را فراموش كرده و در دام افكار سنتي و الاهيات مسيحي كه در ضمير ناخودآگاه او نهادينه شده است، ميافتد و به گونهاي تناقضآميز و تبعيضآميز با مسائل زنان روبه رو ميشود و حتي براي اثبات صحت آراء خويش، به آيات كتاب مقدس استناد ميجويد و با عبارات موهن و گاه بسيار ركيك و غيراخلاقي از زنان ياد ميكند. نيچه خلقت زنان را ملالآور توصيف كرده و ميگويد:
«طبيعت با زن نشان ميدهد كه اكنون كارش با چنين انساني به پايان رسيده است و با مرد نشان ميدهد كه در اين راه بايد بر چه دشواريهايي فايق آيد و همچنين هنوز چه برنامههايي براي انسان دارد. زن كامل در هر زمان، نشان از بيكاري آفريننده در هفتمين روز فرهنگ و آرامش هنرمند در اثر اوست» (همان: ص493).
منظور نيچه اشاره تمسخرآميز به آيات دوم تا چهارم باب دوم سفر پيدايش از كتاب تورات است: «و روز هفتم، خدا از همهي كار خود كه ساخته بود فارغ شد و آرام گرفت. پس خداوند هفتم را مبارك خواند...».
نيچه به وجود تفاوتهاي اساسي ميان آفرينش و ذات زن و مرد قايل است و در نتيجه تكاليف و حقوق آنها را نيز متفاوت ارزيابي ميكند: «هرگز قبول نخواهم كرد كه در عشق از حقوق يكسان براي زن و مرد، سخن به ميان آيد. آخر اين حقوق يكسان در اصل وجود ندارد. حتي خود واژهي عشق در حقيقت براي مرد و زن دو معناي متفاوت دارد و اين خود يكي از شرايط عشق ميان دو جنس مخالف است... به عقيدهي من از هيچ يك از قراردادهاي اجتماعي علي رغم خواست و عطش شديدشان به عدالت، در مقابل اين تناقض طبيعي كاري ساخته نيست» (نيچه، 1377: ص354).
نيچه به فمينيستها و طرفداران نهضت دفاع از حقوق زنان اعم از مرد و زن حملهي سهمگينانهاي كرده و با عبارات زننده و گستاخانه به آنها به طور گسترده ميتازد. نيچه نهضت زنان را فاجعه و ننگ و سطحي نگري عصر مدرنيته و روشنگري در اروپا برشمرده و آن را به ضرر زنان و موجب سقوط اخلاقي و هرزگي آنها و از هم پاشيدن هويت و استعداد و زندگي آرام و طبيعيشان ارزيابي و تحليل ميكند (رك. نيچه، 1379: ص207).
نيچهي ملحد به پيروي و تاسي از كتاب مقدس كه كنجكاوي حوا را عامل گناه و بدبختي بشر دانسته، به سرزنش زنان پرداخته و مينويسد: «زن را با حقيقت چه كار؟!! از ازل چيزي غريبتر و دل آزارتر و دشمن خوتر از حقيقت براي زن نبوده است. هنر بزرگ او دروغگويي است و بالاترين مشغوليتش به ظاهر و زيبايي... چه بسا كه از اين راه در پي آقايي باشد، اما به هيچ وجه خواهان حقيقت نيست. ما مردان آرزو داريم كه زنان بيش از اين خود را با روشنگري رسوا نكنند» (همان: ص208).
به گمان نيچه مردان هيچگاه به اندازهي عصر او با زنان ملايم و با احترام رفتار نكردهاند و تاوان اين خوشرفتاري چيزي جز تباه شدن زن نبود.
نيچه جنبش زنان را حاصل پيروزي روح صنعتي بر روح نظامي و موجب عقبماندگي زنان دانسته و ميگويد: «هر جا كه روح صنعتي به روح سپاهيگري و نژادي چيره شده است، زن آنجا در طلب استقلال اقتصادي و حقوق كارمندانه برآمده است...»
نيچه فمينيستها را مخاطب قرار داده و توصيه ميكند كه به انسان (مرد) اروپايي دوران مدرنيته بنگرند و بيش از اين حماقت نورزند و در تباهي اخلاقي نكوشند (رك. همان: ص214).
نكتهي آخر دربارهي نيچه آن است كه آيا ميتوان او را ملحد و كافر مطلق دانست؟ آيا نيچه به همهي اديان و آموزههاي ديني بيايمان است؟ نيچه در يك موضعگيري شگفتآور، صادقانه و بيباكانه به كژانديشان جزمانديش مسيحي چنين پاسخ ميدهد: «اگر اسلام، مسيحيت (رسمي) را خوار ميشمارد، در اين كار هزاران بار حق با اوست. وجود اسلام، مستلزم وجود مردان (شجاع) است. مسيحيت ميوهي فرهنگ جهان كهن (يونان و روم) را از ما به يغما برد و بعدها ميوهي فرهنگ اسلامي را نيز از دست ما ربود. جهان شگفتانگيز اعراب اسپانيا كه از بنياد با ما بيشتر بستگي داشت، لگدكوب شد.(نميگويم با گام چه كساني) چرا؟ زيرا اين فرهنگ شريف بود. در آن گنجينهي نادر و عالي اعراب اسپانيا باز به زندگاني آري ميگفتند... بعدها جنگجويان صليبي ضد چيزي جنگيدند كه بهتر بود در برابرش به خاك ميافتادند، فرهنگي (اسلامي) كه در مقايسه با آن حتي (اروپاي) قرن نوزدهم ما، بايد خود را بس ناتوان و «ديرآمده» تصور كند، بيگمان جنگجويان صليبي خواستار تاراج بودند و شرق غني بود... اما بياييد تعصب را كنار بگذاريم! جنگهاي صليبي راهزني عظيم بود، همين و همين... زيرا هنگاميكه اشرافيت آلمان با اسلام و مسيحيت روبرو ميشود، گزينشي در بين نيست و در برخورد با عرب (مسلمان) يا يهود اين انتخاب از اين نيز كمتر است. تصميم قبلاً گرفته شده است، در اينجا كسي در گزينش آزاد نيست. صلح و دوستي با اسلام!!؟» (نيچه، 1376: صص 124- 122).
نيچه به ظاهر ملحد چه عاشقانه و با حسرت در ضد مسيحيترين كتابش از اسلام با دو صفت تحت عنوان: نيروي زندگي بخش و ديگري تشجيع كنندهي مقام والاي انساني (از جمله زنان) كه با ذات و طبيعت انسانها سازگاري بهتري دارد، ياد ميكند و در فراق اسلام و فرهنگ غني شرق به سوگ تمدن اروپايي مينشيند.
2) فمينيستها و الاهيات معاصر
نهضت زنان چون در آغاز به صورت جنبشي اجتماعي - حقوقي ظاهر شد و هدفهاي سياسي - اجتماعي و فرهنگي آن در مسير رفع تبعيض از جامعهي زنان خلاصه و دنبال ميشد، بنابراين رويكرد الاهيات فمينيستي از همان آغاز در رديف الاهياتهاي رهايي بخش قرار گرفت و به رويارويي و چالش با تقريرهاي سنتي الاهياتي پرداخت.
در فرهنگ «روتليچ»[XXXI] آغاز پيدايش الاهيات فمينيستي معاصر سال 1960 با ظهور مقالهي «والري سيوينگ»[XXXII] با عنوان «موقعيت بشر: چشماندازي زنانه» تعيين شده است؛ اين مقاله با سؤالي نقدگونه بر كتاب الاهيدان معروف «راينهولد نيبور»[XXXIII] به نام «سرشت و سرنوشت انسان» همراه بود. نيبور گناه را تكبر و شهوت راني تحليل كرده و تكبر را گناه بزرگتر ميشمرد.
سيوينگ اين گناه را مختص مردان و فقدان آن را براي زنان به علت كمبود و ضعف، گناه ميدانست.
عرصهي ديگري كه فمينيستها را به فكر چارهانديشي عقيدتي و الاهياتي واداشت، تغيير فرهنگ و ادبيات مذكر گراي حاكم بر متون ديني و از جمله كتاب مقدس بود كه به تقليد و تأثر از جريانهاي فرهنگي - ادبي و روشهاي علمي و تاريخي معاصر درصدد تصحيح و نقد متن كتاب مقدس برآمدند. فمينيستها به خود واژهي «الاهيات»[XXXIV] اعتراض داشته و آن را لفظي مذكر ميدانند؛ زيرا اين واژه مركب از دو واژه يوناني «خداي مذكر»[XXXV] و «كلمه»[XXXVI] است. از اين رو الاهيات به معناي سخن گفتن دربارهي خداي مذكر است. فمينيستها در مقابل پيشنهاد كردهاند كه به جاي آن واژهي (Thealogy) كه (Thea) يعني الاهه و به خداي مؤنث[XXXVII] اطلاق ميشود، به كار رود. بنابراين از الاهيات مسيحي به (Christian Thealogy) تعبير ميكنند.
موضوع ديگري كه بعضي از الهيدانان معاصر مطرح كردهاند، دستبردها و تحريفاتي است كه در طي قرون گذشته در محتواي كتاب مقدس به عمل آمده، از جملهي آنها تغيير بعضي از اسماء و ضمائر مؤنث به اسماء و ضمائر مذكر كه خـود حـاكي از روح زن ستيزي رهبران كليسايي ميباشد. «هانس كونگ»[XXXVIII] (1928م) مشاور الاهياتي رهبر اسبق واتيكان پاپ ژان بيست وسوم بين سالهاي 1962 تا 1972 م چنين ادعا ميكند كه «يونيا»[XXXIX]، نام يكي از حواريون زن عيسي مسيح بود كه در نسخههاي بعدي كتاب مقدس آن را تغيير دادهاند و به اسم مذكر «يونياس»[XL] درآوردهاند. چنانكه در رسالهي پولس رسول به روميان باب شانزده، آيـه هفت چنين آمده: «واندرونيكوس و يونـياس خويشان مـرا كه بـا من اسير ميبودند، سلام نماييد كه مشهور در ميان رسولان هستند و قبل از من در مسيح شدند» (كونگ، 1384: ص66).
بازتـاب منفـي ايـن گونـه تحريفـات و ستيـزهجوييها عكس العمل متقابل فمينيستها را در بر داشته و آنان نيز متقابلاً به تحريف و ستيزه جويي و انكار و يا تأويلات غريبي روي آوردهاند كه دست كم از جعل ندارد؛ به عنوان مثال «اليزابت كدي استانتون»[XLI] در تفسيري كه به نام «انجيل زنان» بر كتاب مقدس نوشته، انسان (آدم و حوا) ساكن در بهشت را داراي سيستم دو جنـسيتي يا آندروژني دانسته است. يعني مدعي است كه آن دو نه مرد بودهاند و نه زن (هام و گمبل، 1382: ص34).
بعضي از الاهي دانان معاصر كه خود نيز داراي گرايشهاي فمينيستي هستند، محورهاي عمدهي چالشهاي فمينيستها را با الاهيات مسيحي در سه زمينه خلاصه كردهاند؛ «مري جوويور»[XLII] (1924) ميگويد: «ميتوان منتقدان فمينيست مسيحيت را بر حسب سه جنبه از آثار اوليه آنها شناخت:1- عدهاي معتقدند كه زنان در متون ديني و تاريخي تقريباً مشهود نيستند و عمداً مغفول واقع شـدهاند. 2- نظر برخي ديگر آن است كه اندك مطالبي را هم كه دربارهي زنان ميتوان يافت، خوشايند نيست. زنان اساساً شهوت برانگيز و حريص و عصيانگر و به عنوان «راه ورود شيطان» معرفي ميشوند كه محتملاً به صورت الهي خلق نشدهاند و به معناي واقعي كلمه انسان نيستند و از آنان به عنوان بدكاره، باكره، همسر يا مادر مردان مشهور ياد ميشود. ذاتاً ناقص و حقيرند و چون كودكان وابسته به مردان هستند كه در اين حالت براي سلطه مطلوبند و تحت كنترل مردان واقع ميشوند. براي احراز مقام روحاني تناسب ندارند و چنان ناپاك و ناخالصند كه نميتوانند در مكانهاي مقدس قدم بگذارند. به لحاظ جنسي، سيري ناپذيرند و بيهيچ گذشتي آزار دهندهاند. بيشتر اين مطالب را ميتوان در نوشتههاي آباء كليسا و آثار متكلمان قرون وسطا يافت. اما اين واقعيت كه هنوز بعضي از استدلال ها بر ضد انتصاب زنان به مقامات روحاني و مشاركت كامل آنان در رهبري كليسا داراي تأثير و نفوذند، موجب خشم و ناراحتي بسياري از زنان مسيحي است. 3- اعتقاد بعضي ديگر آن است كه فمينيستها به دنبال يافتن زناني هستند كه در تاريخ مسيحي گمنام بودهاند و ميخواهند بعضي از زنان مهم و غيرعادي را كه زندگي آنان موجب تحول مسيحيت شده است، دوباره احياء كنند. فمينيستها به زبان خداي مذكر در كتاب مقدس اعتراض كردهاند و كوشيدهاند كه الاهياتهاي جديدي خلق كنند تا آموزههاي سنتي مسيحي نظير تثليث را مجدداً تفسير كنند و تلاش كردهاند كه روشهاي جديدي بيابند تا تعامل خود با الوهيت را در اصطلاحات نمادي و عملي به تصوير بكشند» (جوويور، 1381: ص409).
«مك گراث» استاد الاهيات دانشگاه آكسفورد نسبت و چالش بين الاهيات مسيحي و فمينيسم را اين گونه تحليل ميكند: «رابطهي فمينيسم با مسيحيت از آن جهت تيره و بحراني شد كه تصور مي شد كه اديان، زنان را انسانهاي درجه دو ميدانند و اين به دو دليل است: يكي نقشي كه آنان براي زنان قائلند و ديگري شيوهاي كه با آن تصوير آنها از خدا فهم ميشود و چهرهاي كه آنها از خدا در ذهن ترسيم ميكنند. اين انديشهها به تفصيل در آثار «سيمون دوبوار»[XLIII] مانند «جنس دوم» (1945م) مطرح شده است. بعضي از فمينيستهاي پسا مسيحي از جمله «مري ديلي»[XLIV] در كتاب «در وراي خداوند پدر» (1973م) و «دفني همپسن»[XLV] در كتاب «الاهيات و فمينيسم» (1990م) معتقدند كه مسيحيت به سبب نمادهاي مردانهاش براي خدا و چهرهي مردانهي نجاتبخش و تاريخ بلند رهبران و متفكران مرد، از زنان فاصله گرفته و لذا ناتوان از نجات يافتن است. به عقيدهي آنان، زنان بايد با آن فضاي ظالمانه وداع كنند. كسان ديگري مانند «كارل كريست»[XLVI] در كتاب «خندهي آفروديت» (1987) و «نومي راث گلدنبرگ»[XLVII] در كتاب «تغيير خدايان» (1979) معتقدند كه زنان ميتوانند با بازيابي و احياء دينهاي ايزد بانوان باستاني (يا ابداع اديان تازه) و رويگرداني تمام عيار از مسيحيت سنتي، به آزادي ديني دست يابند» (مكگراث، 1384: ص221).
مگ گراث حوزههاي الاهياتي را كه فمينيستها مستقيماً بدان مباحث وارد شدهاند و يا در آنها تأثير گذاشتهاند و در تقريرهاي جديدشان سهم مهمي را ايفا نمودهاند، در سه حوزه برآورد كرده است:
1-ذكور بودن خدا و ارائهي راه حل آن از سوي فمينيستها؛ مانند «رزمري ردفورد روتر»[XLVIII] در كتاب «تبعيض جنسي و سخن خدا» (1983) و يا «سلي مك فوك»[XLIX] در كتاب «الاهيات استعاري» (1982) كه روتر قائل به ايزد بانوست و مك فوك معتقد است كه شباهت ميان خدا و بشر صرفاً جنبهي استعاري داشته و الگوي مردانه تنها بعد استعاري دارد.
2-ماهيت گناه و ارائهي تفسيرهاي جديد از سوي فمينيستها؛ مانند «جوديت پلسكو»[L] در كتاب «جنسيت، گناه و فيض» (1980) كه معتقد است مفهوم گناه سمت و سويي مردانه دارد و مفاهيمي مانند غرور و جاه طلبي بايستي براي زنان به فقدان غرور و فقدان جاه طلبي تعريف شود؛ زيرا، براي زنان كه تحت سلطهي مردانند، نداشتن اين گناهان خود گناه بزرگي است.
3- شخص مسيح و آموزهي مسيحشناسي چون داراي روح مردانه است، مبناي بسياري از تبعيضهاي جنسي در مسيحيت گشته است و كساني مانند روزمري ردفوردروتر در كتاب «تبعيض جنسي و سخن خدا» اين عقيده را دارد و يا «اليزابت جانسون»[LI] در كتاب «به عيسي بنگر، امواجي از بازسازي در مسيحشناسي» (1990) درصدد اصلاح و ارائه تحليل مسيح شناسي مردانه از دو راه برآمده است:
1- مسيح به عنوان تنها مرد شايسته و اين كه فقط مردان، شايسته اين الگو و مقامند.
2- مرد بودن مسيح، معيار انسانيت تلقي شده و زن نيز انساني درجه دوم است؛ زيرا در حد مطلوب مرد نيست و در پاسخ به اين اشكالات گفته شده كه مرد بودن مسيح صرفاً اتفاقي است و اين نميتواند معياري براي سلطه مردان بر زنان باشد (همان: ص223).
در دو دههي پايـاني قرن بيستم با كاهش شديد تبعيضات اجتماعي و نابرابـريهاي حقوقـي و از دسـت رفـتـن حربههـاي فمينيستها، بعضي از الاهيدانهاي فمينيست به تغيير رويكرد الاهيات فمينيستي مسيحي به سمت مسائل روز و گذرا اقدام كرده و يا آن را با بحرانهاي نوظهوري مانند به خطر افتادن امور زيستمحيطي كرهي زمين پيوند زدهاند؛ مانند كتاب جديد روتر «زن جديد، زمين جديد» و يـا اثـر جديـد ديگـرش «گايا (الاههي زمين) و خدا» (1990) (فمينيسم و دانشهاي فمينيستي،1382:ص186).
گروهي ديگر از الاهيدانهاي فمينيست به تقليد و تبعيت از مكتبهاي فلسفي پست مدرن به تغيير مفاهيم و تفاسير جديد از آموزههاي ديني مسيحيت پرداختهاند؛ مثلاً به جاي مفهوم ثابت «جوهر» از «تغيير» و يا به جاي «رستگاري» از «آزاديبخشي» دفاع كردهاند و يا «محيطشناسي» را جايگزين «معادشناسي» كردهاند (همان: ص189).
3) نقد الاهيات فمينيستي معاصر
فمينيستها هيچ گونه نوآوري در زمينه توليد الاهيات به طور مستقل تاكنون نداشتهاند؛ بلكه با وامگيري و تغذيه از مكتبهاي الاهياتي رايج (به اصطلاح مردسالارانه) و اصلاحات سطحي و ظاهري و تنزل مفاهيم عميق ديني و يا با چرخش موضوعات الاهياتي به سمت مسايل غير جنسي، دچار بحران فكري - فلسفي و سرگرداني الاهياتي شدهاند؛ به ويژه با پيدايش الاهيات پست مدرن كه از شاخصههايي همچون تكثرگرايي معنايي و ناپايداري مفاهيم برخوردار است و از تساهل عقيدتي به شدت دفاع مينمايد، سازگاري ندارد. با انديشههاي ستيزهجويانه، خصمانه و گروهگراي فمينيستي كه در پي جداسازي جنسيتي زنان از مردان است، فمينيسم عملاً به انشعاب نيروها و تحليل بازده جوامع انساني ميانجامد و در تناقض آشكار با هدف اوليه الاهيات ـ كه با دفاع از توحيد الهي در پي وحدت بخشيدن به انسانهاست ـ قرار ميگيرد و منجر به دوآليسم فلسفي (ثنويتگرايي) يا دوگانهانگاري ميگردد؛ زيرا با تفكيك الاهيات زنانه از الاهيات مردانه نهايتاً به دو الاهيات تبديل ميشود.
از سوي ديگر الاهيات رهاييبخش فمينيستي با از دست دادن خاستگاه اوليهي خويش كه برآمده از نابرابريها و تبعيضات حقوقي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي بود، دچار كمبود و خلأ موضوعي گشته و براي حفظ حيات خويش نوميدانه با تمسك به بحرانهاي جاري موقت و زودگذر ميخواهد خود را از سراشيبي ورطهي هلاكت نجات دهد؛ ولي از بداقبالي، روزگار با فمينيستها گويا همراهي نمينمايد.
همانطور كه ملاحظه شد، از اوايل پيدايش مسيحيت تا عصر حاضر مقام و منزلت زن در الهيات مسيحي، هرگز خطّ سير ممتد و رو به تكاملي را طي ننمود و افت و خيزهاي فراواني را پشتسر گذاشت و بر خلاف تئوريهاي كليشهاي و تبليغاتي، انديشههاي قرون اوليه و يا دورههاي مياني كاتوليكي به مراتب مترقيتر و انسانيتر از دورههاي رنسانس، عصر روشنگري و حتي دورهي پستمدرن است؛ چنانكه كساني مانند كانت و نيچه همين تحليل را داشتند. بنابراين ظهور رنسانس و مكتب پروتستان كه مدعي بهبود وضعيت زن نسبت به گذشته بود، باعث تشديد سقوط مقام زن شده و حتي نظريههاي حقارت آميز پيچيدهتري را درباره ماهيت و حقوق زن ارائه داد كه در انديشههاي ميلتون و هابز به وضوح ديده شد.
شايد بتوان ادعا نمود كه جريانات مرموز و پيچيدهاي درصدد تأمين پشتوانهي الاهياتي زنانه، براي تقويت و مساعدت با انقلاب صنعتي و سرمايهداري پيشرفته دستاندركار توليد الاهيات زنگرا يا فمينيستي شدند تا دو هدف را پيگيري كنند: يكي با سوء استفاده از نقاط ضعف كاتوليكها چه از لحاظ الاهياتي و چه از لحاظ تاريخي ـ مانند كشتن زنان عارف و غيره ـ زمينه را براي نفي گذشته و ترويج الحاد و بيديني فراهم سازند تا ورود زنان به صحنهي اقتصاد و توليد و مصرف صنعتي بدون هيچ گونه مانع ديني و اخلاقي تسهيل گردد. هدف ديگر سرمايهداري در حمايت از توليد الاهيات فمينيستي به طور عام براي كسب نتيجهي يك الاهيات خودگرا و خودمحور و تجزيه طلب بود كه با طرح الهيات مردستيزانه، نيمي از كل جمعيت جهان، يعني زنان را به جاي مقابله و ستيز با دشمن اصلي آنها (سرمايهداري پيشرفته) متوجه مردان و در نهايت مشغول به خودشان و منزوي سازد و از جامعهي زنان با شعار برابري علاوه بر استثمار نيروي ارزان زنان از گزند ستيزهجويي آنان با سرمايهداري در امان بماند. حتي فرياد كساني مانند كانت و نيچه كه بر كرامت انساني زن تكيه ميكردند، هرگز بر انديشه فمينيستها كارگر نيفتاد؛ چرا كه فمينيستها به جاي آنكه در وهلهي اول به اصلاح ساختار انسانستيز الاهيات سنتي مسيحي بپردازند، به مذكرزدايي از الهيات مسيحي پرداختند و توجه نداشتند كه مردان نيز همگام با زنان در اين الاهيات، هويت و كرامت انساني خود را از دست ميدهند. اين غفلت الاهياتي، چيزي جز حاصل فريب رنسانس و مكتب پروتستان و سرمايهداري نبود. فمينيستها با كولهباري از تجربهي تاريخي و عيني اين پروسه، يعني مبارزه با دين سنتي مسيحي ظاهر شدند، اما هماكنون در سوگ بحران بيهويتي و سرگرداني الهياتي و ديني به سر ميبرند و ناكام از معماري جديد متافيزيكي گشتند.
فهرست منابع:
- كتاب مقدس (عهد عتيق، عهد جديد)، چ3، نشر ايلام، 2002م.
- برونسويك، لئون: «انديشهها و رسالات پاسكال»، رضا مشايخي، ابن سينا، چ1، 1351.
- جوويور، مري: «درآمدي به مسيحيت»، حسن قنبري، مركز مطالعات و تحقيقات اديان، چ1، 1381ش.
- دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، عصر لويي چهاردهم»، ج8، ترجمه پرويز مرزبان، ابوطالب صارمي، عبدالحسين شريفيان، سازمان انتشارات و انقلاب اسلامي، چ1، 1368ش.
- دورانت، ويل و آريل: «تاريخ تمدن، عصر ولتر»، ج9، ترجمه سهيل آذري، سازمان انتشارات و انقلاب اسلامي، چ2، 1369ش.
- دورانت، ويل: «تاريخ تمدن، اصلاح ديني»، ج6، ترجمه فريدون بدرهاي، سهيل آذري، پرويز مرزبان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1368ش.
- دورانت، ويل: «تاريخ تمدن، عصر ايمان»، ج4، بخش اول و دوم، ترجمه ابوطالب صارمي و ابوالقاسم پاينده، ابوالقاسم طاهري، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1368ش.
- دورانت، ويل: «تاريخ تمدن»، ج5، ترجمه صفدر تقيزاده و ابوطالب صارمي، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ2، 1368 ش.
- راسل، برتراند: «علم و مذهب»، رضا مشايخي، دهخدا، چ1، 1355ش.
- كاپلستون، فردريك: «تاريخ فلسفه»، ج4، از دكارت تا لايب نيتس، غلامرضا اعواني، سروش، چ1، 1380.
- كانت، ايمانوئل: «دين در محدوده عقل تنها»، منوچهر صانعي دره بيدي، نقش و نگار، چ1، 1381ش.
- كونگ، هانس: «تاريخ كليساي كاتوليك»، ترجمه حسن قنبري، مركز مطالعات و تحقيقات و مذاهب، چ1، 1384ش.
- مكگراث، آليستر: «درسنامه الاهيات مسيحي»،ج1، بهروز حدادي، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ1، 1384ش.
- مكگراث، آليستر: «مقدمهاي بر تفكر نهضت اصلاح ديني»، بهروز حدادي، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ1، 1382ش.
- مولند، اينار: «جهان مسيحيت»، محمد باقر انصاري و مسيح مهاجري، اميركبير، چ2، 1381.
- مولـيرآگين، سوزان: «زن از ديدگاه فلسفه سياسي غرب»، ن. نوريزاده، قصيدهسرا و انتشارات روشنفكران و مطالعات زنان، چ1، 1383ش.
- ميلتون، جان: «بهشت گمشده»، 3 جلد، فريده مهدوي دامغاني، نشرتير، چ2، 1383ش.
- نيچه، فردريش: «تبارشناسي اخلاق»، ترجمة داريوش آشوري، نشر آگاه، چ1، 1377.
- نيچه، فردريش: «دجال»، عبدالعلي دستغيب، نشر پرسش، چ1، 1376ش.
- نيچه، فردريش: «فراسوي نيك و بد»، ترجمة داريوش آشوري، خوارزمي، چ3، 1379.
- هابز، توماس: «لوياتان»، حسن بشيريه، نشر ني، 1380ش.
- هام، مگي؛ گمبل، سارا: «فرهنگ نظريههاي فمينيستي»، فيروزه مهاجر، نوشين احمدي خراساني، فرخ قره داغي، نشر توسعه، چ1، 1382ش.
- «فمينيسم و دانشهاي فمينيستي (ترجمه ونقد شماري از مقالات دايرة المعارف فلسفي روتليچ)»، ويراستاران اسماعيل آقا بابايي، عليرضا شالباف، چ1، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، 1382ش.
:: موضوعات مرتبط:
مسیحیت ,
,
:: برچسبها:
مسیحیت ,
فمنیسم ,